
ادامه ی پارت دو هست برید بخونید

مارینت گفت:«مگه میخواستی بکنی😄🤭🤭 مرتینیا گفت:«چی عمرا،مگه دیوونه شدی😳 مرینا گفت:«وای انگاری تا اومدیم اینجا همه چیز رو فراموش کردید ها!!! ما خودمون ابر قهرمان هستیم😑(این جمله رو خیلی یواش گفت) مرتینیا هم یه لبخند ژکند زد و گفت😊«حالا گیر نده🥰» مارینت گفت:«چطوره بریم فروشگاه🙂؟ مرینا گفت:«نبابا ولش کن بریم هتل🏨بخریم 🥰 مارینت گفت:«باشه» وقتی کلی راه رفتن رسیدن به یه هتل🏨پنج⭐⭐⭐⭐⭐ ستاره
مرتینیا گفت:«یا خود خدا،فکر کنم چون پنج ستارست گرون باشه!😳» مرینا گفت:«عمرا،اگه باشه هم پول دارم» _چی؟!!چجوری؟؟😳 _فضولیش به تو نیومده😑 _وا مارینت بیشتر از همشون مشتاق بود تا ببینه اون تو چه شکلیه🤩؟ وقتی رفتن تو، یه پسره اومد و گفت:«سلام خانم ها میخواید هتل بخرید یا اجاره کنید؟😌» مرینا گفت:«سلام من مرینا هستم و این ها هم خواهر های بنده هستن من مهمون ویژه این هتل هستم میخوام یه هتل بخرم⭐ممنون میشم بهترین هتل رو نشونمون بدید.

مرتینیا و مارینت از تعجب بال درآورده بودن 😳😳😳😳😳😳😳👼🕊️🕊️ مرینا یه لبخند به خواهرانش زد و گفت«😌اینقدر تعجب نکینید فقط صبر کنید تعریف میکنم» پسره گفت:«خانم،از آقای مدیر پرسیدم گفت بله شما مهمان ویژه هستید بفرمایید میتونم بهترین هتل خدماتیمون رو نشونتون بدم.»

پسره دوباره گفت:«این هتل خوبه؟میتونید در بالکن رو به برج ایفل چای بنوشید 😌 مرینا گفت:«آم آره خیلی عالیه شما دوتا هم پسندیدید؟ مرتینیا و مارینت گفتن:«آره معرکست» و مارینت دوباره گفت«تو عمرم خونه به این درجه یکی ندیده بودم🤩🤩🤩 مرتینیا گفت:«این که خونه نیست هتل پنج ستارست🤩🤩🤩هتل پنج ستاره،باید همینقدر خوب باشه،نباشه که دیگه هتل پنج ستاره نمیشه

و هر سه داخل هر سه اتاق مختلف رفتن و وسایلاشون رو چیدن. وقتی اومدن بیرون از اتاقاشون صدای عجیبی شنیدن................

امیدوارم لذت برده باشید منتظر پارت ۳ باشید برای این،این پارت دیر اومد چون من داستان هایم را مینویسم تو دفترم و چون امتحان دارم دیر به دیر مینویسم💞
نظر و لایک فراموش نشه 👗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عـــالــی بــود آجـــی 👏😉 ادامه ادامه
ممنون 💕گلم
باشه