یه داستان کوتاه هست که خودم نوشتم امید وارم پوست داشته باشین.
هر روز غروب به لب دریاچه ای در نزدیکی خانه میروم. هر روز غروب یک بسته پاستیل کوچک میخرم. هر روز غروب شالگردن آبی ام را دور گردنم میپیچم. هر روز غروب او را از دور میبینم. هر روز غروب او رو به رو ی من در آن طرف دریاچه مینشیند و من را نگاه میکند.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)