سلام به همگی، والا اینم پارت ۳ رمان برای بار دوم میسازمش واقعا نمیدونم چرا پست قبلیم رد شد... موضوع پستم مگه نباید داستان باشه؟! لطفا کامنت، لایک و فالو کنید. اگه دوست داشتید میتونید باقی پارت ها رو تو پروفایلم ببینید.
بابا گفت: تازه هنوز باغ رو کامل ندیدی، اگه ببینی که شاخ در میاری!
با ذوق گفتم: واقعا؟ کی میریم باغ رو کامل بگردیم؟!
بابا خواب آلود گفت: فعلا که شبه! بذار فردا بریم.
دمق باشه ای گفتم و ادامه دادم: حالا کجا میخوابیم؟!
بابا به طبقه بالا اشاره کرد و گفت: شما برید بالا اتاقتون رو انتخاب کنید و بچینید منم صبر میکنم بابا محسن بیاد باهاش حرف دارم.
من و آرتین دویدیم بالا. دونه دونت اتاق ها رو تند تند باز میکردیم که با باز کردن آخریه چشمام ستاره زد بیرون! با ذوق جیغ کشیدم: من اینجا رو انتخاب میکنم!
یک اتاق بزرگ که یک کمد بلند داشت با یک پنجره بزرگ و یک تخت خواب یک نفره قدیمی. کاغذ دیواری روی دیوارش نداشت و فقط مثل کمد چوبی و دور پنجره چوبیش، رنگ دیوارش رو قهوه ای و طرح چوب زده بود. انقدر واقعی بود که یک لحظه فکر کردم واقعا چوبه!
به سرعت چمدونم رو خالی کردم و وسایلم رو چیدم، در کمدم رو باز کردم که لباس هام رو بزارم که یک برگه کوچولو داخل و یک گوشه کمد دیدم!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)