سلام به همگی ببخشید من خیلی زمان زیادی نبودم و درگیر مدرسه بودم بعد از مدتها اومدم که داستانمو بنویسم
به سمت اتاقم حرکت کردم و دستگیره ی درم رو به سمت پایین فشار دادم و در با صدای تِقّی باز شد و وارد اتاق شدم
هرماینی نگاهم کرد وگفت:(( چیشد ؟؟ باهات آشتی کرد؟؟))
سری به نشانه ی آره تکون دادم
روی صندلی محبوبم کنار تخت نشستم و آهی کشیدم
هرماینی کنار دستم روی تخت نشست و گفت:((پس چرا انقدر ن...ا...را...حت...ی؟!))
با حالتی هفالک(برعکس) رو به هرماینی کردم و گفتم:(( دل برای بادی گنت(برعکس)(بادی برادرشه) شده!))
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)