راپونزل : روشنایی رو میبینم ؛

روشنایی رو میبینم ؛ همه اون روزهایی که فقط از پنجره بیرون رو نگاه می کردم ، همه اون سالهایی که بیرون رو فقط از توی اتاقم تماشا می کردم ، توی تمام اون مدت هیچوقت نمی دونستم ، چقدر غافل بودم .

حالا اینجا هستم و توی نور ستاره ها چشمام رو باز و بسته می کنم . الان اینجام و یهو می بینم که اینجا وایسادم و همه چی واضح و روشنه . الان جایی هستم که همیشه دلم می خواست باشم . بالاخره روشنایی رو دیدم و انگار همه اون مه و تاریکی کنار رفته .

انگار یه آسمون تازه رو می بینم که خیلی روشن و واقعی و گرمه و انگار دنیا حسابی عوض شده و همه چی یه دفه یه جور متفاوتی شده . یعنی حالا که تو اینجا پیشم هستی همه اون روزایی که توی این رویا غرق بودم ، همه اون روزایی که توی تاریکی زندگی کردم ، همه اون وقتا ، هیچوقت نفهمیدم که دنیا واقعاً چه جوریه . الان این دختر اینجاس و توی نور ستاره ها می درخشه ، یه دفه اینو فهمیدم که اگه پیشم بمونه ، همه چی خوب و عالی میشه .

الان جایی هستم که همیشه دلم می خواست باشم و بالاخره روشنایی رو دیدم و انگار همه اون مه و تاریکی کنار رفته . خیلی روشن و واقعی و گرمه و انگار دنیا حسابی عوض شده و همه چی یه جور متفاوتیه ، یعنی حالا که تو اینجا پیشم هستی ! )