پرازخالی:

اگه امروز اون روزی بود که من روی صندلی زنگ زده ی اتاقم نشسته بودم از لای تیکه های شکسته ی کیبورد برای بهترین دوستم میگفتم که وایسا صبحونه بخورم بیام اهنگ گوش میدادم و آبجیم نمیفهمید من حرفاش رو راجب استوری جدید کیم تهیونگ نفهمیدم و هر از گاهی به تیر برق روشن نگاه میکردم تا ببینم که برف میباره یا نه:

اگه امروز یازدهم مرداد بود تا دوباره عصرای تابستونی رو تاشب تو مسیر کتابخونه غر میزدم که چرا جلد بعدی کتابه نیست برمیگشتم و با صدای بلند آهنگ گوش میدادم توی حیاطمون به گل ها آب میدادم ابرا رو میدیدم و ترکیبات جدید میساختم ریسه هامو روشن میکردم و تو تاریکی فیلم میدیدم نقاشی میکردم

کتاب میخوندم و تلوزیون میدیدم شب ها میرفتیم گردش و شهربازی و اونقد میچرخیدیم که تموم شیم باشربت بستنی یخی درست میکردیم با بقیه فوتبال بازی میکردیم دور از چشم مامانم همه جا رو خیس میکردیم باب اسفنجی و قطار بوسان میدیدیم

جومونگ میدیدم و برای بار nام با بقیه کیف میکردیم اوشین میدیدم و مامانم و بابام خاطراتشونو میگفتن رب در میاوردیم سبزی خرد میکردیم قارچ میچیدیم به رعد و برق سوییچ میزاشتیم

با برف سرسره درست میکردیم راجب عموپورنگ و فیتیله ها بحث میکردیم با کیف چرخی ها به هم پز میدادیم بدون دستکش هیولا برفی درست میکردیم دامن و جلیقه میپوشیدیم کسی براش مهم نبود که من قراره کی باشم و چیکار کنم تو اینده

شیروونیمون قندیل میبست و ما اونو میخوردیم شیر ابمون یخ میزد و میترکید تابستونا صدای خنده ی بچه ها میرفت رو اعصاب میزدن توپو برای هزارامین باز مینداختن حیاطتون و جین ایر میخوندی بابات بهت توصیه میکرد از این کتابای کلاسیک دست برداری و مطالب مفید بخونی.....

که فهمیدم امروز آبان ماه 1403 هست و فردا ازمون فیزیک دارم💀💔 هپی هپی هپی: لالالالالالالالالالالالالالا✨👌