
سلام داستان ببخشید طول کشید یه مدت درگیر بودم وقت نشد ادامشو بزارم بهتون قول میدم که پارت نه رو هم توی همین روزا بزارم خیلی طول نمیکشه 😉کامنت بزارین باشه😘😍
و گفتم چرا لباساتو در آوردی برو لباساتو بپوش .وااا خوبی ،خب لباس نداشتم دیگه لباسامم که خیس شده نگران نباش با تو کاری ندارم نیازی نیست ازم بترسی .شما: کی گفته من ازت میترسم فقط گفتم لباس بپوش که سرما نخوری همین یه نگاهی بهم کرد که یعنی خر خودتی ولی راست میگفتا عضلاتش که خیلی اوکیه سیکس پک هم که نگم برات اصلا تیکه ای بود برای خودش( ولی به پای عشقم نمیرسید اون یه چیز دیگه بود 😝.) فقط من که پیشش بودم داشتم سکته می کردم چون زورش صد برابر من بود و میتونست هر بلایی که میخواد سرم در بیاره بدون اینکه من بتونم عکس و العملی نشون بدم واای حتی فکر کردن بهش ترسناکه 😬. سرمو به این طرف و اون طرف تکون دادم که این فکر و خیالا از سرم بره بیرون خودمو زدم به بیخیالی و گفتم میشه بریم لباسامونو عوض کنیم آخه خیلی سردمه با گوشه چشمم نگاهی بهش انداختم که دیدم با اخم داره رانندگی میکنه که با حرف من سرعتش بیشتر شد راهی که یک ساعته بود و نیم ساعته کرد و خیلی زود رسیدیم به یه خونه آپارتمانی خیلی شیک و دسته کمی از خونه خودم نداشت ،احتمالا برای اینکه توجه پلیسا رو سمت خودش
نکشه خونه آپارتمانی گرفته چون تا جایی که یادمه از آپارتمان بیزار بود ماشین و برد داخل خونه تو پارکینگ پارک کرد و از ماشین پیاده شد و اومد سمت من خودمو زدم به خواب درو باز کرد و خواست بغلم کنه که پشیمون شد و صدام کرد که بیدار بشم مثل اینکه عاشق دل باخته مه که این شرط سخت رو قبول کرده و حتی وقتی که خوابم بهش عمل میکنه آخی چه پسر خوبی ولی من اون ذات پلیدش رو دیدم خوب میشناسمش اصلا هم خوب نیست اصلا خیلی هم بده (خود درگیری مزمن هم خودتون دارین)(مزمن همینجوریه آیا اگه اشتباهی به بزرگی خودتون بگین چطوره چون برام مهم نی اشتباه یا نه نهایتش یکم میخندین دلتون شاد میشه) بعد از اون ده دقیقه ای خوابیده بودم بعد از اینکه از خیابون اصلی رد شدیم با نور خورشید که خورد به چشمم بیدار شدم ولی سوهون نفهمید تا الان که در تلاشه برای بیدار کردنم چشمامو یکم باز کردم و بهش نگاه کردم که گفت.سوهون:ببخشید بیدارت کردم ولی رسیدیم خونه بیابالا لباساتو عوض کن سرما نخوری بعد برو بخواب پاشو دیگه دلبرکم .شما: چشمام همچنان نصفه نیمه باز بود و با گفتن باشه خفش کردم خیلی ور ور می کرد با همون پتویی که بهم داده بود از ماشین پیاده شدم که یدفه زد زیر خنده حالا نخند کی بخند من که نمی دونستم واسه چی
میخنده مثل این اسکلا نگاش میکردم که گفت:خیلی جذاب شدی و دوباره زد زیر خنده منم همچین مثل این طلبکارا نگاش کردم و گفتم:رو آب بخندی حداقل بگو چته خودشو جمع و جورکرد و همونطور که سعی می کرد جدی باشه گفت: یه نگاه به خودت بنداز یه تای ابرومو بالا انداختم و نگاش کردم سریع گوشیش و در آورد و ازم عکس گرفت اومد سمتم و عکس و نشونم داد با دیدن عکس دهنم اندازه غار بوساچان (اسم من در آوردیه) باز شد شبیه جن زده ها شده بودم موهام ژولیده بود رژم پخش شده بود و ریملمم اومده بود زیر چشمم کلا یه اوضاعی بود افتضــــاح بهش گفتم پشت بهم بایسته تا بتونم خودمو درست کنم . بعد از اینکه چرخید سریع موهامو درست کردم و صورتمو با دستمال مرطوب درست کردم (خیر سرم باید دلبری میکردم آبروم رفت جلو پسر مردم واای🙈) بعد از اینکه مرتب کردم خودمو بهش گفتم حالا چطور شدم برگشت طرفم و گفت مثل همیشه عالی شدی عشق من همه جورش زیباست یه لبخند ملیح بهش زدم و
با هم رفتیم سمت آسانسور سوار و آسانسور شدیم و سوهون دکمه طبقه ۳۰ رو زد که میشد آخرین طبقه یا همون پنت هوسش تو آسانسور همش داشت قربون صدقه من می رفت ولی من فقط فکر این بودم که چطور باید از دستش فرار کنم بودن کنار اون اونم تو یه خونه خالی ریسک بزرگیه به طبقه ۳۰که رسیدیم از آسانسور اومدیم بیرون در خونه رو با رمزش باز کرد رمزش خیلی طولانی و سخت بود ولی به هر بدبختی بود حفظش کردم و به بهونه دیدن ساعت رمزش رو تو گوشیم ثبت کردم و رفتم داخل خونه یه خونه لوکس یه نفره با ست کرم قهوه ای که خیلی جذاب بود یه پذیرایی نسبتا بزرگ داشت به یه آشپز خونه جمع و جور بیرون خونه به داخلش شبیه نبود این خونه دقیقا برعکس خونه من بود از آشپز خونه که میومدی بیرون یک راه رو بود که می رسید به اتاق ها دوتا اتاق کنار هم بودن از سوهون خواستم که بگه داخل کدوم اتاق باید لباسامو عوض کنم. اومد سمتم و در یکی از اتاق ها رو باز کرد و گفت این اتاقه لباسا تو اتاق خودمه رفتم تو اتاق ست اتاق آبی و قهوه ای بود که
به اخلاقش حسابی میومد رفتم سمت کمد و درش و باز کردم کمد پر بود از لباسای دخترونه با کیف و کفش ست و جواهرات و از این قبیل چیزها بین لباس ها رو نگاه کردم همشون جذاب و قشنگ بودن ولی خب خیلی هم باز بودن در خانواده ما مدل لباس پوشیدن یا اینکه چطور لباس میپوشی اهمیت خاصی نداشت و فقط برای مراسمات خاص یکم سخت گیر بودن اونم به خاطر اعتبار پدرم بود در غیر اینصورت اصلا مهم نبود ولی الان با سوهونم و مهم تر از اون توی خونش هستم تصمین گرفتم یه لباس که خیلی باز نباشه بپوشم ولی مگه پیدا می شد پسره هیز همه لباس ها باز بودن با رنگ های جیـــغ با کلی بدبختی و زیرو رو کردن لباس ها بلاخره لباس خوب پیدا کردم هرچند رنگش خیلی تو چشم بود ولی چاره ای نداشتم بهتر از اون نبود دیگه یه بلوز آستین حلقه ای قرمز جیـــغ با یه کت لی آبی کم رنگ به یه شلوار لی لوله ای قد نود لباس ها رو گذاستم رو تخت محض احتیاط درو قفل کردم قفلش از اینایی بود که با چهره باز میشد منم تنظیمش کردم که با چهره خودم باز بشه و حوله رو برداشتم و پریدم تو حموم سریع یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و(دختر و دوش ده دقیقه ای😑یه چی بگو باور کنیم)
و اومدم بیرون. خوبه..هیچکس تو اتاق نبود با اینکه در قفل کرده بودم بازم استرس داشتم اولین بار بود که توی یک ماموریت اینقدر استرس داشتم لباس ها رو پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم فکر کنم یه یک ساعتی طول کشید تا خشک بشه چون سوهون حسابی کلافه شده بود و هی میومد پشت در اتاق و می گفت: تموم نشد؟! منم می گفتم: نه . و دوباره می رفت بعد از خشک شدن موهام آرایش کردم یه خط چشم مشکی پهن با رژگونه و رژ قرمز و ریمل خب بلاخره کارم تموم شد رفتم جلوی چشمی در که با دیدن چهرم قفلش باز شد تنظیماتش رو برگردوندم رو چهره سوهون تا اون لحظه سوهون سعی نکرده بود قفل در رو باز کنه شاید فکر کرده نمیتونم تنظیماتش رو عوض کنم ولی خب به هر حال خوب بود که نیومد داخل اتاق کیف و گوشیم و برداشتم و رفتم بیرون ،پذیرایی رو نگاه کردم هیچکس نبود یه اتاق کنار اتاق سوهون بود رفتم اونجا که دیدم سوهون مثل این پسر بچه های تخس خوابیده بود روی مبل(اینقدر طول کشید بچم اینجا خوابش برد) حتی
توی خوابم اخم می کرد لجم گرفته بود از اینکه خوابیده بود برای اینکه انتقام بگیرم(قضیه خندیدن به اون قیافه وحشتناکش) پارچ آبی که بالای سرش روی میز عسلی بود رو برداشتم و خالی کردم روش که مثل جن زده ها سریع نشست و منم دست به سینه و اخمو و حق به جانب ایستاده بودم رو به روش که یه دفه به خودش اومد و گفت: آخ ببخشید خواب موندم .آماده ای؟! بریم؟!. من که حالا اخمام باز شده بود اما همچنان اون حالت سرد و خشکم و داشتم و گفتم من خیلی وقته آمادم و منتظر شما نگو آقا در خواب نااز تشریف دارن .سوهون از روی مبل بلند شد و اومد سمت من تو یک قدمیم ایستاد و بایه لبخند مثلا مهربون گفت: من که گفتم ببخشید بازم میگم ببخشید عشق من نمیخواستم بخوابم نفهمیدم چی شد که خوابم برد.... شما: بعد از اینکه کلی قربون صدقم رفت تصمیم گرفتم ببخشمش و با کلی ناز و عشوه گفتم: چون عاشقتم می بخشمت حالا میشه بریم ؟! سوهون بعد از چند ثانیه که تو شک بود گفت :آخ جووووون بخشیده شدم حالا به افتخار این بخشش میریم یه رستوران خوب که
پریدم وسط حرفش و گفتم ببخشید ولی امشب نمیشه بیام آخه قراره شام رو در کنار خانوادم باشم سوهون هم دیگه چیزی نگفت و بایه باشه هرجور میلته بحث و تموم کرد اما مشخص بود بدجور خورده تو پرش برای همین گفتم :سوهون امشب که کاری نداری میای باهم بری مامان ایناهم خوشحال میشن ببیننت اولش مقاومت کرد اما بعد راضی شد که بیاد از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم سمت در خروجی و از خونه اومدیم بیرون سوار آسانسور شدیم دکمه آسانسور و زدم که همون لحظه گوشی سوهون زنگ خورد همش رد تماس می داد منم گفتم واا خب جوابشو بده لابد کار مهمی باهات داره که اینقدر زنگ میزنه اما سوهون بازم رد تماس زد نزدیک پارکینگ بودیم که دوباره زنگ زد به سوهون نگاه کردم نمی دونم چی تو نگاهم دید که گفت باشه جواب میدم همون لحظه آسانسور چییز به پارکینگ رسید سوهون هم سوییچ ماشین رو داد به من و گفت تو برو تو ماشین منم الان میام و خودش هم گوشی و جواب داد و رفت اون طرف پارکینگ خیلی کنجکاو بودم ببینم کی زنگ زده اما اون گفت برم سوار ماشین بشم و اجازه نداد همونجا بمونم خیلی راه بود تا برسم به ماشین همونطور داشتم فکر می کردم که کی ممکنه باشه آخه کار اداریش تا ساعت ۸ بود و اون کار های خلافیش هم معمولا نصف شب انجام میداد پس کی بود یعنی با همین فکر سوار ماشین شدم بعد از چند دقیقه سوهون اومد اما انگار حالش خوب نبود با خودش درگیر بود و تو خودش بود هر چی که بود مربوط به اون تماسی بود که چند لحظه پیش گرفتن
باید میفهمیدم که کی بوده همچین شیک و مجلسی که نمی گفت کیه پس از روش دخترونه پیش رفتم چشمامو ملوس کردم و حالت غمیگین به خودم گرفتم و روبه سوهون گفتم: سوهون ...سوهون جونم اتفاقی افتاده که اینطوری شدی تو که حالت خوب بود پشت تلفن چی بهت گفتن که اینطوری بهم ریختی و رفتی تو خودت بگو کی اذیت کرده عشق منو تا خودم دخلشو بیارم 😤سکوتش رو که دیدم گفتم : نمیخوای چیزی بگی؟! سوهون یه نگاهی بهم انداخت و با یه لبخند که دااد می زد مصنوعیه گفت: نگران نباش چیزی نیست یه مشکل کاریه که زود حل میشه (آره جون عمت مشکل کاریه ما خودمون ذغال فروشیم حاجی برو خودتو رنگ کن )منم مثل خودش یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم: آها امیدوارم که زود حل بشه😊.سوهون ماشین و روشن کردو حرکت کردیم تمام مسیر حواسم بهش بود خیلی بهم ریخته بود تا وقتی که برسیم خونه دیگه حتی یک کلمه هم حرف نزدیم به خونه که رسیدیم نگهبان درو برامون باز کرد سوهون ماشین و برد داخل خونه و ازماشین پیاده شدیم و سوهون سوییچ ماشین رو داد به نگهبان تا ماشین رو تو پارکینگ پارک کنه خودمون هم وارد سالن شدیم که یکی از خدمتکارا اومد سمتمون و
کامنت یادت نرههه😘 لایک یادت رفــــــــت😰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💟
داستانت خیلییی قشنگه
پارت بعدی رو زود تر بزار