داستانی کوتاه...
صدای جیغ های مادرش می آمد...
پدرش،گویی در شوک ابدی باقی مانده بود،و برادرش...برادرش به تختی که خواهرش روی آن دراز کشیده بود و ملاحفه ای سفید رنگ که کامل بدنش را پوشانده بود خیره ماند...او نمیتوانست تصور کند که دیگر خواهر کوچکش در این دنیا نیست...تمام خاطرات در ذهنش مثل بادی گذشت...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
قول بده حتی وقتی چراغ امیدت خاموش شد و شکست
باز هم قوی بمانی عزیزم نذار ستارگان برایم ز پسری گویند که اشک میریزد برای امید خاموش شده اش.
قوی ترین پسر بمان،باشه؟
تشکر از شما که همچین متن زیبایی رو نوشتید!
سپاس از شما که خواندید
خیلی قشنگ بود:)
تشکر برای نگاهت:)
حالتی است که در همان لحظه..
پسرک تصمیم انتقام میگیرد و دنبال کسی که این اتفاق نا خوشایند را رقم زده بیوفتندو....
واو
سلام عذر میخوام ولی میشه از داستان جدید منم حمایت بشه؟
منتشر شده اسمش عشق گرگی هست
کامنت موقته
اشک فراوان 🤧🤧🤧
هعیب
یک فرد زیبا متنی زیبا نوشت
یک فردی زیبا این متن را با چشمان زیبایش خواند
یک فرد زیباتر پیام آن فرد را ریپلای کرد
و یک فردی همانند ملکه پاسخ داد
او ملکه ساده ای بود اما کسی که به او ملکه گفت خودش ملکه قلب ها بود.
ای بابا...✨️
فوقالعاده بودددد 😖
سپاس
بغضم گرفت آشخال😭
قصد ما هم همین بود🙏
بهترین داستانی که تو تستچی که نه تو دنیا خوندم...
گریه چیه دارم پیاز خورد میکنم
بهترین داستان که نه...
این داستان برای گریه کردن ساخته شده...
++++++++++++