6 اسلاید پست توسط: 𝐴𝑉𝐴 انتشار: 2 ماه پیش 294 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر میدونم نمیتونم بگم این و منتشر کن ، ولی لطفا بکن
علامت الیزا : 💎
علامت دراکو :💚
چشمام رو بار کردم . رو تختم بودم . دراکو روی صندلی کنار تختم نشسته بود و داشت با قلم عجیبی روی کاغذ می نوشت . کمی تکون خوردم ؛ با این کار توجهش بهم جلب شد و کاغذ رو تاکرد و گذاشت تو جیبش . اومد پیشم و گفت 💚: الیزا !خوبی ؟ چی شد یهو ؟»
💎- آره خوبم ...»
مکث کردم .
گفت 💚: چی شد ؟ خوبی ؟ »
💎- چرا زیر چشات گود افتاده ؟ »
💚- ام .... هیچی نشده »
💎- چرا بهم نمیگی ؟ »
💚- باشه بابا ... دیشب نخوابیدم .»
💎- چرا ؟»
💚- خب ... تو اینجوری شده بودی و ... خب ، نگرانت بودم .»
وقتی اینو گفت سرش رو انداخت پایین.
گفتم 💎: ساعت چنده ؟ »
💚- ۹ صبح »
💎- ها! من یه شب کامل بی.هوش بودم ؟»
💚- آره .»
💎-دیشبچه اتفاقی افتاد ؟»
💚-نمیدونم ، تو تا خواستی بلند شی دوباره افتادی و تا الان بی.هوش بودی . نگران نباش ، پروفسور ها تا فردا بهت استراحت دادن ، نیازی نیست بری کلاس .»
💎- حداقل یه چیز خوب داشت 😅»
ساکت بود و فقط به من نگا میکرد .
💎-چیزی ش... »
تازه متوجه اشکاش شدم .
با سختی نشستم و گفتم 💎: دراکو ؟ چرا داری گریه میکنی ؟ »
💚- م...من گر...گریه نمیکردم !»
اشکاشو سریع پاک کرد .
دستاشو گرفتم .
💎- چرا بهم نمیگی چی شده ؟ »
دستاش خیلی سرد بود ، نگرانش شدم .
💎- چه اتفاقی افتاده ؟»
با تردید گفت 💚:این نامه رو بگیر ...»
و نامه رو داد به من
💚- این نامه رو بخون ، همه چی تو این نوشته شده . فقط یادت باشه که بعد از اینکه خوندیش ، دوباره به حالت اول برش گردونی .»
و از جاش بلند شد
💚- من باید برم . مراقب خودت باش !»
و رفت .
سریع نامه رو برداشتم و دیدم که روش چیزی نوشته نشده . کمی فکر کردم و آخر سر فهمیدم چیکار باید بکنم. :
آوپندیکولوم !( ورد ظاهر شدن نوشته های نامرعی)
کم کم نوشته ها ظاهر شدند :
سلام الیزا
باید بهت حقیقت رو بگم و میدونم که تو در این مورد خیلی کنجکاوی ، پس معطل نمیکنم .
وقتی دیشب داشتیم تو رو میآوردیم هاگوارتز ، تو بی.هوش رو جاروی من سوار بودی . آخرای راه جارو تعادلش بهم ریخت و افتادیم . وقتی بلند شدم ، تا خواستم جارو رو تعمیر کنم ، به چیز تی.ز پشتم حس کردم . تا خواستم چوب دستیم رو بردارم ،صدایی منو TAHDIDکرد که اگه تکون بخورم تو رو میک.شه . وقتی چشمم بهت افتاد ، دیدم که مردی با صورتی پوشیده که مشخص نبود کیه چوب دستیش رو رو شاهر.گت گذاشته بود . اونا منوTAHDID کردن که تورو میک.شن . فهمیدم که خاندان تو و من ، به مشکلی با این آدم ها داشتند .
و در آخر هم بگم که ، من از اعماق قلبم عاش.قتم !
و امید چندانی ندارم که این حس دوطرفه باشه ، اما به هر حال گفتم که بدونی .
مراقب خودت باش !
امضا ، دراکو
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
ام یه سوال
قصد ت.وهی.ن ندارم فقط فکر کنم آوپندیکولوم ورد اشتباهی باشه
ریویلو درسته
پارت ۶ رو همین الان گذاشتم
اصیل زاده - پ ۵ به لیست داستان های محشر💖 افزوده شد.
توسط Maral
ممنونننن
چه خوب
مثل وجود تو 🥰
ممنون💔
اشتباه شد❤️❤️❤️
خیلی ممنونم❤️
🎀🎀
خسته نباشید عالی بود
ممنون 💚🌙
میشه تو پارت ۵ دراکو با الیزا قهر کنه بعد پارت ۶ یا ۷ آشتی کنن؟
شاید بشه ،
ولی میشه دلیل قهرشون رو هم بگی ؟
کلا ۷ پارت داره رمانم ، و آخرش براتون سوپرایز دارم 🤭🤭
اگر میخوای میتونم یه رمان مالفوی هدی دیگه بنویسم اینجوری ادامه بدم
ببخشید دستم رو گزارش پیام آخرت خورد 😥
مجبور شدم پاکش کنم
ببخشیددددددددددد
ولی خوندمش
میخواستم پیتش کنم
❤
اشکالی نداره
پارت ۷ رو که گذاشتم میرم رمان جدبد با موضوعی که گفتی
سلام ، میشه برای رمان جدید یه اسم خوب بگی ؟ هیچی به ذهنم نمیرسه .🥲
ج چ: بی گناهی...
عرررررررر😭😭😭
من تازه دارم این داستان رو میخونم عالیه
مثل تو 🌙
خیلی دوسش دارم💚💚💚💚💚💚
منم تو رو دوست دارم 💚🌙🌙
❤️🌱
ادامهههههههههههههه
در حال نوشتننننننن
منتظررر😚☺️