
سلام چطورین عشقا پارت ۴ هم اومد
در پارت قبل خوندید که جیمین شمارو به رستوران دعوت کرد حالا ادامه جیمین گفت که ببین خیلی وقته میخواستم بهت بگم.......اااا.....خیلی دوست دارم فکر میکنم بدون تو نمیتونم من گفتم جیمین ما.........
میخواستم حرفمو بزنم که تهیونگ اومد و مارو دید سر جیمین داد زد و دستمو گرفت و برد تهیونگ خیلی سرم داد زد و آخرش گریه کرد گفت هیچوقت نمیتونم زندگی بسازم واسه خودم منم بغلش کردم گفت هیچوقت ولم نکن گفتم معلومه ولت نمیکنم🥺 ۱ سال گذشت وقت ازدواج منو تهیونگ بود وسط عروسی که میخواستم بله رو بگم.........
جیمین با چند تا آدم اومد و منو بردن اون آدما دست تهیونگ رو گرفتن و بهش تهمت زدن و اونو به زندان انداختن گفته بودن تهیونگ یه آدم رو کشته 😵 تهیونگ افتاد زندان و حکم اعدام دادگاه براش گذاشت😭
از زبان شما:رفتیم یه جایی خیلی قشنگ بود مثل مکان عروسی بود مادر جیمین رو دیدم جیمین رفت تو عمارت خیلی بزرگ😍مادر جیمین اومد گفت:یا با جیمین ازدواج میکنی یا تهیونگ اعدام میشه من گفتم (نکته من یعنی شما) باشه با جیمین ازدواج میکنم
همرو دعوت کرده بودن از پول دار ها تا خانواده های اصیل جیمین اومد و دستمو گرفت و منو برد داخل سالن عابد گفت آیا حاضری با جیمین ازدواج کنی از چشام داشت اشک میریخت که جیمین بهم نگاه کرد و من گفتم بله خلاصه که با جیمین ازدواج کردم
شب جیمین منو بغل کرد و برد تو تخت خواب کنار هم خوابیدیم اما من نخوابیده بودم همش با خودم میگفتم به تهیونگ خیانت کردم و گریه میکردم صبح
وقتی بیدار شدم جیمین رو سرم گل گذاشته بود منو بلند کرد و بوسم کرد منو برد تا صبحانه بخوریم من صبحانه نخوردم تا اینکه تهیونگ با صدای بلند داد زد جیمین از زبان تهیونگ:از زندان فرار کردم که عشقمو از نزدیک دوباره ببینم من بدو بدو رفتم سمت تهیونگ اما مادر جیمین دست منو گرفت و کشید عقب جیمین فکر میکرد من از عشق زیاد و اینکه چون عاشقش هستم باهاش ازدواج کردم اما من به زور باهاش ازدواج کردم جیمین رفت و پلیس هارو خبر کرد و گفت اون عشق تو نیست اون عشقی که میگی از عشق زیاد با من ازدواج کرد
پلیس ها تهیونگ رو بردن یک سال بعد.........
اگه بد شد ببخشید ♥️ امیدوارم خوشتون بیاد😁
خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا پارت بعد رو بزار🙏🙏
چرا دیگه نیستی
چرا پارت ۵ نمیاد