
با انتخاباتی که می تونی داخل این تست بکنی، میتونی داستان خودتو بنویسی.
*نکته: فراموش نکنید که هر جوابی که میدید امتیاز مشخصی داره! شروع: شما یک فرد ۲۰ ساله هستید و به سر کار میروید و مشاغل خود را دارید. یک روز زمانی که سر کار هستید دوست صمیمی شما( که او هم در همان شرکت کار می کند) به شما می گوید مشکلی برایش پیش آمده و باید برود پسمی خواهد که شما امروز کار های او را هم انجام دهید. شما چه کار می کنید؟...
دوست شما برایتان توضیح می دهد که مادرش خیلی مریض است و در وضعیت بدی قرار دارد . به هر حال شما نی توانید دست رد به سینه ی او بزنید و قبول می کنید کمی بیشتر از ساعت اضافی بمانید و کار های او را هم تا جایی انجام دهد. کم کم داشت هوا تاریک میشد و همکار هایتان داشتند به خانه میرفتند که ناگهان تلفنتان زنگ می خورد.
حتی اگر هم نیم خواستید جواب تلفن را بدهید تلفن شما آنقدر زنگ می خورد که مجبور شدید جواب بدهید. دوست شما پشت خط بود. او از شما معذرت خواهی کرد و گفت دیگر لازم نیست کارهایش را انجام دهید او تا چند دقیقه ی دیگر به شرکت می آید و خودش کارهایش را انجام میدهد. ولی از شما می خواهد که تا آمدنش منتظرش بمانید. شما چه می کنید؟
می خواهی جواب دوستت را بدهی ول یناگهان تلفن شرکت زنگ می خورد و تو هم که مردد بود به بهانه ی جواب دادن تلفن شرکت مکالمه ات با دوستتت را قطع می کنی. تلفن شرکت را برمیداری و در کمال تعجب میبینی که یکی از آشنا هایت( خواهر،برادر، مادر، پدر،دخترت یا پسرتو..) پشت خط است. به تو می گوید که کمک لازم دارد و از تو می خواهد تا فورا به ادرس مشخص شده بیایی. پس تو چکار می کنی؟
آشنایت از تو می خواهد عجله کنی و سپس تلفن را قطع می کند. دفتر کارت هم خالی شده بود و تو حس خوبی درباره ی تنها بودن در آنجا نداشتی. همینطور برای آشنایت خیلی نگران می شوی. پس به هر حال به دوستت زنگ می زنی و به او می گویی که نمی توانی بمانی و موقعیت را برایش شرح می دهی ولی دوستت اصرار میکند که بمانی زیرا با تو کاری دارد. دو دل می شوی و تصمیمی میگیری ولی آشنایت برای تو اولویت دارد.
وسایلت را جمع می کنی و پروژه ی دوستت را هم روی میزش میگذاری. آسانسور از روز قبل خراب است برای همین هم باید از پله ها پایین می رفتی. وقتی نفس نفس زنان به پایین پله ها رسیدی به سمت در رفتی و آن را به سمت خودت کشیدی ولی در باز نشد. به سمت نگهبانی رفتیولی کسی در آنجا هم نبود. حالا چه کار می کنی؟
اول از همه سعی کردی تا با دوستت تماس بگیری ولی هر چه زنگ میزنی جواب نمی دهد. پس سپس تصمیمی میگیری با مدیر تماس بگیری. وقتی جواب داد با عصبانیتی که سعی در مهار کردنش داشتی گفتی:« جناب مدیر در های شرکت بسته شده اند و هر چه دنبال نگهبان میکردم پیدایش نمی کنم . من که به شما گفتم بیشتر می مانم» مدیر با شرمندگی به شما می گوید که کمی منتظر بمانید تا خودش بیاید تا در را باز کند. شما چه کار می کنید؟
*مرسی که تا اینجای تست با من همراه بودید. به علت زیاد طولانی شدن تست ادامه ی داستان رو در یک تست دیگه با نام«داستان خودت بساز(قسمت ۲)!» به شما ارائه میدم. و اینکه لطفا نظراتتون ر در باره ی این تست با من به اشتراک بزارید.*
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ملودی متروکه (بررسی)
ناظران زیبا بخدا فیکشن نیست تک پارتیه
ادمین قشنگ پین؟ 🥺🥺
قشنگه
عالی✨
ممنونم ✨✨
قسمت دوم «داستان خودت رو بساز» منتشر شد!
جالب بود😁
پارت دو لطفااا😇👈👉
پارت دوم منتشر شد
خوشحالم خوشت اومد ✨
هومم جالبه🤩
پارت بعدو گذاشتی بهم بگو
ممنون
حتما🤩🤩
نمیدونم هنوز اواسط تستم اما حس میکنم دوستم یه کلکی سوار کرده
شاید پیچونده
کی میدونه
شاید
منم همینطور