مقصر 3

از زبان مرینت 👈 فردا شد من داشتم میفرستم تو ماشین ادرین منو همراهی کرد نشستیم توی ماشین ادرین گفت مرینت میدونم الان م قع خوبی نیست ولی پدرم نیاز به دستیار داره ناتالی هم مرخصی گرفته گفتم تو برای 3 هفته میتونی بیای گفتم خوب اره میتونم کلی باید اول حالن بهتر بشه گفتم باشه رسیدیم خونه من رفتم تو اتاقم تا عکس های ادرین جمع کنم تیکی گفت مرینت مطمئنی اتفاقی نمیوفته گفتم معلومه که نه ولی خیلی باور نکردنی بود که ادرین کت نوار باشه گفت اره خوب من میدونستم گفتم تو میدونستی ولی به من نگفتی یهو ادرین اومد تو گفت مرینت بیا باید قرص کپسولتو بزنی گفتم باشه رفتم پایین قرص کارامو کردم گفت میای فیلم نگاه کنیم گفتم اره گفت چه فیلمی گفت بیا فیلم ترسناک ببینیم یه چند دقیثه مکث کردم گفتم باشه بزار موهامو ببندم گفت نه نبدی ها همین جوری خوبه یهو اومد جلو دستمو گرفت صورتشو اورد جلو یه زره باهام فاصله داشت گفت اخه زیبایی و بعد همدیگر ب.و.س.ی.د.م یه دو دقیقه بعد از هم جدا شدیم گفت بیا ماکرون درست کنیم گفتم باشه یه دقیقه وایسا رفتم بالا یه تل قرمز برداشتم زدم به سرم تیکی گفت خوشگل شدی شیطون گفتم ممنون تیکی بعد گفت میشه ماکارون بدی گفتم البته یه ماکرون براش پرت کردم پلگ اومد تو گفت بیا حپه قند بعد دست تیکی گرفت گفتم ایالت پلگ گفت به شما هیچ ربطی نداری بعد تیکی رو برد گفتم این الان با من بود ؟! رفتم پایین ادرین گفت با این تل چقدر تغییر کردی گفتم ممنون بعد با هم ماکارون درست گردیم گذاشتیم تو فر بعد اوردیم بیرون تیکی رو صدا کردم فگتم تیکی بیا اینجا گفت بله گفت بیا اینم ماکارون ماکارون گرفت رفت از تو کمد پاپ کردن اوردم و نشستیم فیلم نگاه کردیم یهو جن اومد ت. تلوزیون منم ترسیدم رفتم تو بغل ادرین یه نگاه بهش کردم داشت منو نگاه میکرد اروم صورتمو ناز کرد گفت تا وقتی من اینجام از هیچی نترس گفتم ادرین تو الان با منی گفت اره من همیشه با توعم گفتم پس کاگامی چی میشه گفتم خیلی وقت باهاش کات کردم گفتم اها بعد وسط فیلم خابم برد

از زبان ادرین 👈 مرینت خابش برو تلوزیون خاموش کردم بغلش کردم بردمش تو تختش چون نمیدونستم رخت حواب ها کجاست مجبور بودم کنار مرینت بخوابم

از زبان ادرین 👈 بیدار شدم رفتم پایین خونه مرتب کردم صبحانه رو اماده کردم رفتم مرینت بیدار کنم رفتم تو اتاقش گفتم مرینت جواب نداد گفتم مرینت جواب نداد تیکی گفت فایده نداره بعد رفت با یه پارچ اب یخ برگشت گفتم اکه سرما بخوره چی گفت هیچ چیش نمیشه رفتم روش اب ریختم یهو پرید بالا یه نگاه به من کردم داشتم از خنده جر میخوردم گفت ادرین فقط یه کفن یه سنگ قبر برای خودت بخر گفتم یا خدا افتاد دنبالم دور خونه میچرخیدیم هی دیگه خسته شدیم رفتیم صبحونه خوردیم گفتم من برم لباس برام بابا فرستاده گفته یکی رو خودش استخدام کرده گفتم باشه رفت دم در منم یه پارچ اب اماده کردم اومد تو ریختم روش مثل موش اب کشیده شده بکد داشتم از خنده جر میخوردم 😂 که اومد قلقلکم داد افتادم زمین همین جوری قلقلکم میداد برعکس شدم افتاده بودم روش یه زره سرخ شدم یهو دیدم جاهامون عوض شد اروم صورتش اورد جلو منم همراهیش کردم و همدیکر ب.و.س.ی.د.م

از زبان ادرین 👈 گفتم نمیخوای بریم مدرسه گفتم ساعت چنده گفت 8:30 گفتم واییی امشبم با نادیا مصابحه داریم گفتم اره خانوم محترم رفتین لباسامون عضو کردیم دست همدیگر گرفتیم رفتیم بیرون گفتم وایسا برم تو مغازع چند ماکارون بیارم رفتیم تو مغاره رابرت تو مغازه بود گفتم سلام رابرت گفت سلام مرینت یه زره سرخ شد ادرین اومد تو مغازه سلام داد گفتم رابرت این ادرین رابرت گفت سلام بعد گفتم خوب ما باید بریم بای دست ادرین گرفتم رفتیم بیرون

از زبان ادرین 👈 یه نگاه به رابرت کردم داشت از عصبانیت قرمز میشد ولی نفهمیدم چرا رفتیم مدرسه تموم دخترا ریخته بودم سر مرینت داشتن حالش میپرسیدن من هم رفتم پیش نینو یهو لایلا اومد وسط گفت سلام ادرین جون گفتم سلام گفت چطوری گفتم ممنون گفت من امروز فصل 8 ریاضی نفهمیدم میشه توضیح بدید گفتم ام لایلا ....ِیهو مرینت اومد وسط اووووو لایلا چه خبر خوب ادرین خودش اون فصل بلد نیست من قرار باهاش کار کنم مگه نه عزیرم گفتم ِ...اِ.ره مرینت گفت خوب پس خداحافظ بعد دستمو گرفت رفتیم گفتم ممنون گفت برای چی ؟! گفتم برای اینکه منو از دست اون نجات دادی

❤پایان❤ لایک کامنت یادتون نره دنبال هم همین طور