
رمان جنایی

باران به آرامی بر روی خیابانهای تاریک شهر میبارید و نور چراغهای خیابانی در آبهای جمعشده در پیادهروها منعکس میشد. در این شب سرد و مرموز، کارآگاه جوانی به نام سو مین در حال قدم زدن بود. موهای قرمز و چشمان آبیاش در تاریکی میدرخشید و او را از دیگران متمایز میکرد. سو مین به خاطر استعدادش در حل معماهای پیچیده و تواناییاش در درک جزئیات کوچک، به عنوان یکی از بهترین کارآگاهان جوان شناخته میشد.
توی اون هوای سرد یکهو مبایل سو مین زنگ میخوره _الو؟ + سو مین همین الان خودتو برسون به این لوکیشنی که میفرستم برات... _ خب چی شده مگه؟ +حرف اضافی نزن میگم بدو بیا. لوکیشنی که فرستاده بود نزدیک خیابونی بود که من داشتم قدم میزدم. تقریبا،دو کوچه اون طرف تر بود. با عجله و گوشی بدست راه افتادم و همینطور که سرم توی گوشی بود تا راه رو گم نکنم یهو به یه نفر برخورد کردم. خیلی عجیب بود یه کت مشکی بلند پوشیده بود _ من..من معذرت میخوام.
ولی اون بدون هیچ حرفی راهشو کشید و رفت وقتی رسیدم یک ساختمان بلند جلوم ظاهر شده بود در ساختمان باز بود و منم وارد شدم... ساختمان حس عجیبی داشت انگار که هزاران موجود کوچک سرد و خاکستری رنگ روی پوستت داره راه میره... وقتی خواستم از راه پله بالا برم دستم رو روی میله گرفتم، یکدفعه الکتریسیته ساکن تمام بدم رو فرا گرفت. دستم رو از اونجا برداشتم و به راهم ادامه دادم وقتی به طبقه دوم رسیدم دیدم نوار های زرد وارد نشوید کاملا در رو پوشونده بودند اصلا نمیشد وارد شد. یهو سو رانگ همیشه حاظر در صحنه و نخود هر آش اونجا بود...
ازش پرسیدم چی شده؟ +یه قت*ل خیلی خفن و عجیب رخ داده! _ چی؟ + چرا انقدر دیر حرفامو میگیری میگم ..اینجا...یک...قت*ل...رخ..داده...توی...کتابخوانه... _ آها واقعا؟ پس بیا بریم ببینیم... ولی چطور باید بریم داخل؟ +در کتابخوانه که اینجا نیست پلیس اومده تمام آپارتمان رو بسته کتابخوانه توی طبقه بعدیه ( طبقه ۳ چرا باید کتابخوانه باشه؟ مغز مریض نویسنده)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)