

1:کتابخانه نیمه شب نویسنده:مت هیگ خلاصه: نورا، شخصیت اصلی رمان، در سیاهی مطلق به سر میبرد، در یک شکست تمام و کمال. او همهچیزش را از دست داده است؛ در علائقش مثل شنای حرفهای، یخچالشناسی، موسیقی و تحصیل در رشتهی فلسفه شکست خورده است، دو ماه مانده به ازدواجش مادرش را بر اثر سرطان از دست داده و نامزدیاش را برهم زده است و گربهی عزیزش هم جان میدهد. همهی این تاریکیها باعث میشود نورا تصمیم بگیرد جهان را ترک کند ولی قبل از عملی کردن تصمیمش با اتفاق عجیبی مواجه میشود؛ او شب چند عدد از قرصهای ضدافسردگیاش را میخورد ولی ناگهان نیمهشب بیدار میشود و به ساختمان کتابخانهای میرود. کتابدار که شبیه کتابدار دبیرستان نورا است، به او میگوید کتابهای این کتاب زندگیهایی هستند که او میتوانست داشته باشد. زن از نورا میخواهد یک زندگی را انتخاب کند و در آن بماند. نورا به ترتیب کتابها را میخواند؛ در یکی با نامزدش ازدواج کرده، در دیگری یخچالشناس شده و به قطب رفته و به همین ترتیب پیش میرود تا اینکه بالاخره در یک زندگی میماند؛ در زندگیای که به او فرصت میدهد از اول بسازد و مسیر دیگری را در پیش بگیرد. برشی از کتاب:این روزها همه از همدیگه متنفرن. چون دورتادورشون پر شده از دوستهایی که دوست نیستن.

2: به یک بابا و مامان مناسب نیازمندیم نویسنده: دیوید بدیل خلاصه:«بری بِنِت» از اسمش متنفّر است. در واقع، این دومین مورد از فهرست چیزهایی است که بهخاطرشان پدر و مادرش را سرزنش میکند. اولین مورد هم این است: «خستهکننده هستند!» ولی دنیای دیگری وجود دارد که در آن، اینطور نیست که پدر و مادرها صرفاً بچه داشته باشند. قضیه خیلی فراتر از این حرفهاست. آنجا بچهها اجازه دارند والدین خودشان را انتخاب کنند. برای بَری، این مثل رویایی است که به حقیقت پیوسته؛ ولی خب همه چیز به آن سادگی که به نظر میرسد نیست... پسرک بازیگوش داستان پا به دنیایی میگذارد که در آن بچهها پدر و مادرشان را خودشان انتخاب میکنند!

3:ماکارونی با سس مشاعره{این یه کتاب ایرانیه من خودم همیشه ترجیحم رمان های خارجی بوده ولی این کتابیه که از همون اول واقعا عاشقش شدمم} نویسنده:زهره مسکنی خلاصه:ماکارونی با سس مشاعره داستان ۳ دوست را روایت میکند که هرکدام ویژگی و شخصیت خاص خودش را دارد؛ یکی کمی تپل است و همیشه میخواهد لاغر شود. دومی از دیوار راست بالا میرود و همیشه روی اعصاب است و سومی هم که انگار مامان دوتای دیگر است و مدام میگوید باید این کار را بکنیم و آن کار را نه! تا اینکه یک روز سر و کلهٔ نفر چهارمی پیدا میشود که بعدها میفهمند با سه تای دیگر متفاوت است… برشی از کتاب:هر آدمی یک کتاب است، کتابی پر از قصههای کوتاه و بلندِ خواندنی.

4:دختری که ماه را نوشید نویسنده:کلی بارن هیل خلاصه:هر سال، مردم شهر پروتکتریت یک نوزاد را به جنگل میبرند و او را بهعنوان قربانی به جادوگری که در جنگل زندگی میکند، تقدیم میکنند تا از خشمش در امان باشند. اما در واقع، این جادوگر که زان نام دارد، نوزادان را نمیکشد؛ بلکه آنها را نجات میدهد و به خانوادههایی در شهرهای دیگر میسپارد. در یکی از این روزهای قربانی، زان بهطور تصادفی نوزادی به نام لونا را با نور ماه تغذیه میکند و به او نیروی جادویی قدرتمندی میبخشد. به علت همین اتفاق، زان تصمیم میگیرد لونا را بهعنوان دختر خود بزرگ کند. برشی از کتاب:زخمهایش همیشه درد میکردند. نه به اندازهٔ روز اول و هفتههای اول. ولی همیشه درد میکردند؛ دردِ همیشگیِ چیزی ازدسترفته.
5:باغ مخفی نویسنده:فرنسس هاجسون برنت خلاصه:داستان دربارهی مری لنوکس، دختر ۱۰سالهی خانوادهی بریتانیایی ثروتمند ساکن در هند است. مری، به دلیل اینکه پدر و مادرش، چندان نگاهِ خاصی به وی ندارند، مورد بیتوجهی از جانب آنها قرار گرفته است. به همین خاطر، بسیار لجباز، خودخواه و بداخلاق است. او تحت تربیت خدمتکارانِ خانواده، دختری لوس شده و هر روز بدتر از روز قبل میشود. با این حال وقتی بیماری همهگیری باعث مرگ والدین و خدمتکارانِ خانه میشود، مریِ یتیمشده را به انگلستان، نزدِ عمویش میفرستند. عمو بهندرت در عمارت میسلتویت (جایی که مری در آنجاست) زندگی میکند مری از دیدن عمارت عمو، دچار تعجب شده است و به دنبال کشف اسرار خانه است اما خانم مدلوک به او میگوید که حق ندارد در امور خانه کاوش کند. مری در اکثر اوقات در اتاقی با مارتا –خدمتکار خانه– است. مارتا کمکم به مری نزدیک شده و داستانهایی جذاب برای مری تعریف میکند. یکی از همین داستانها دربارهی باغی دیواری است که پس از مرگِ زنِ عموی مری قفل و در باغ پنهان شده است. مری با شنیدن این داستان، مصمم میشود که باغ را پیدا کند. مری کاوش برای یافتن باغ مخفی را در چند هفتهی آینده آغاز میکند. بالاخره او باغی را پیدا میکند که به دلیل رشد گیاهان و گلها در میان آنها مخفی بوده است. او شروع به مراقبت از باغ میکند. تعامل مری با طبیعت، رفتار او را تغییر میدهد. حالا که او مهربانتر از قبل شده، سراغ صداهای عجیبی که در عمارتِ عمویش شنیده میشود، میرود. مری، پسرعموی ۱۰سالهی بیمار و فلج خود را در خانه پیدا میکند. پسرعموی مری، به مانند او کودکی بدخلق و خودخواه است. مری با تجربهای که کسب کرده، پسرعمو را به باغ میبرد و رفتهرفته اخلاق پسرعموی مری با حضور در طبیعت بهتر میشود. وقتی عموی مری به خانه بازمیگردد، میبیند که اولا اوضاع پسرش رو به بهبودی است و ثانیا باغ متروکهاش در حال شکوفه دادن و سرسبز شدن است. بریده ای از کتاب:بخشی از وجودت میخواد دعوا کنه، ولی اینو نمیفهمی که اگر بین من و تو دعوایی اتفاق بیفته، تا یکی از ما دوتا نمیره، کار فیصله پیدا نمیکنه." {نتونستم عکس JPG این کتابو پیدا کنم😭}

6:دختری که به اعماق دریا افتاد نویسنده:اکسی اوه خلاصه رمانی تخیلی دربارهی دختری به نام مینا و ماجراجویی او برای نجات جان برادرش است. داستان از این قرار است که طوفانهای مرگبار سالهاست که سرزمین مادری مینا قهرمان داستان را ویران کرده است. سیل تمام روستاها را با خود میبرد و جنگهای خونین بر سر منابع معدود باقیمانده به راه افتاده است. مردم سرزمین معتقدند که خدای دریا که زمانی محافظ آنها بوده است، اکنون آنها را با مرگ و ناامیدی نفرین میکند. به همین خاطر و در تلاش برای دلجویی از خدای دریا، هر سال یک دوشیزه زیبا به دریا میاندازند تا بهعنوان عروس خدای دریا خدمت کند، به این امید که روزی «عروس واقعی» انتخاب شود و به این رنج پایان دهد. بسیاری بر این باورند که شیم چئونگ، زیباترین دختر دهکده -و معشوق جون برادر بزرگتر مینا- ممکن است عروس واقعی افسانهای باشد. اما در شبی که قرار است چئونگ قربانی شود، جون با اینکه میداند که دخالت کردن در این امر حکم اعدام دارد، به دنبال چئونگ به دریا میرود و مینا برای نجات برادرش، به جای چئونگ خود را به آب میاندازد. مینا که به سرزمین اشباح -شهری جادویی از خدایان کوچکتر و موجودات افسانهای- رفته به دنبال خدای دریا میگردد، اما او را در خوابی سحرآمیز مییابد. مینا با کمک یک مرد جوان مرموز به نام شین -و همچنین گروهی متشکل از شیاطین، خدایان و ارواح- تصمیم میگیرد تا خدای دریا را بیدار کند و یک بار برای همیشه به طوفانهای مرگبار سرزمینش پایان دهد. اما او زمان زیادی ندارد: یک انسان نمیتواند مدت زیادی در سرزمین اشباح زندگی کند. در این بین کسانی هستند که هر کاری میکنند تا جلوی مینا را بگیرند تا خدای دریا را از خواب بیدار نکند. برشی از کتاب:شجاعبودن آسانتر بود وقتی او روبهرویم بود؛ وقتی من از سر خشمم به او نیرو میگرفتم؛ الآن که تنها و سرد و بیکس هستم، شجاعبودن سخت است. {خودم کامل نخوندمش ولی خیلی قشنگهه{
امیدوارم خوشتون امده باشه🙃🤍
برای پارت سوم اگر کتابی میشناسید حتما بهم بگید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
.تست٫پستت عالی بود (:
امیدوارم در آینده
بتونی بهترین کاربر تستچی بشی ! 🪴
همینجوری ادامه بده و
از خودت بهترین و بساز !🌷
برات موفقیت های بسیاری آرزو میکنم 🌾
با آرزوی موفقیت :گورباعلی 🍁
راستی بک میدم 🤍
ممنون میشم به تستای منم یه سری بزنید🚀