دیداری دوباره ۴

همچنان از زبان ویولت: مری رو کشوندم توی آشپزخونه ویولت:این اینجا چیکار میکنه؟ مری:کارمند جدیده دیگه. میشناسیش؟ ویولت:هاا؟...امم‌‌‌‌..‌.نه فقط با یکی اشتباه گرفتمش مری:اهاا...مدیر گفت بهت بگم کل شرکت رو به کارمند جدیده نشون بده. پس لطف کن انجام بده. ولی از حق نگذریم خوشتیپه ها صورت خوشگلی داره🤭 ویولت:هه هه هه(*خنده های فیک الکی😂)بله درسته

مری:لوکاسسسس بیا اینجا. حالا باید یه ساعت به این پسره جواب بدم؟ مری:این اسمش ویولته بهت شرکت رو نشون میده میز کارت هم روبه روی ویولته موفق باشی لوکاس:ممنونم ازتون میبینمتون. مری رفت. تمام مدت داشت مری لبخند میزد، برگشت روبه من یهو لبخندش محو شد و قیافش سرد شد

لوکاس:زود نشونم بده اصلا حوصلتو ندارم ویولت:نه که من خیلی دلم میخواد ببینمت. هرروز باید اون قیافه رومختو تحمل کنم لوکاس:نه که حالا قیافه تو منو خیلی خوشحال میکنه‌. اینکه هرروز ببینمش به اندازه کافی بد بود حالا هرروز صورتش روبه رومه

چقدررر من بدشانسم. سریع بهش محل کار رو نشون دادم و برگشتم نشستم سرجام. مدیر بخش:خانوم هافمن میشه اینارو هم بررسی کنید کار یکی دیگس ولی امروز مرخصیه. ویولت:حتما از پنجره به بیرون نگاه کردم داشت بارون میومد، هوا گرفته بود. توی فکر بودم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود

مامان:الو ویولت؟ ویولت:بله مامان؟ مامان:کی میای خونه؟ ویولت:الان ساعت هشته من کارم ساعت یازده تموم میشه زود میام. مامان:باشه فقط چتر بردی؟ ویولت: آره بابام ۴ سال پیش توی آتش سوزی فوت کرد. هیچ خواهر و برادری هم ندارم برای همین مامانم فقط منو داره حتما خیلی احساس تنهایی میکنه. اونم وقتی یکی رو همینطوری اتفاقی از دست داد

لوکاس:همیشه انقدر تو فکری و به کارت توجه نمیکنی؟ ویولت:فکر نمی‌کنم به تو مربوط باشه سرت تو کار خودت باشه لوکاس:حقیقت تلخه میدونم ولی حداقل حواست به کارت باشه به درد هیچی هم نمیخوری نه؟ ویولت:کسی از تو نظری نخواست اصلا به تو چه؟اومدی جلوی من نشستی فقط چرت و پرت میگی. النا:ام....بچه ها یکم آرومتر باهم بحث نکنید. به لوکاس یه چشم غره رفتم و دوباره شروع کردم کار کردن

النا:ام....بچه ها یکم آرومتر باهم بحث نکنید. به لوکاس یه چشم غره رفتم و دوباره شروع کردم کار کردن. ساعت کاریم تموم شد و بارون هنوز بند نیومده بود. چتر نداشتم فقط گفته بودم که مامانم نگران نشه. همه رفته بودن خونه من هم قرار بود ساعت ۱۱ برم خونه ولی مجبور بودم بمونم بیشتر کار کنم و بالاخره کارم ساعت ۱۲ و ربع تموم شد

چراغای بخش رو خاموش کردم در رو هم قفل کردم. کتم رو گرفتم رو سرم و دویدم بیرون. زمین لیز بود همه جا ساکت و خلوت بود البته چون محله ای که بودیم بیشتر وقتا خلوت بود. چراغای دور خیابون سوخته بود و فقط ماه شهر رو روشن کرده بود. میان بور زدم و داشتم از کوچه ها میرفتم(نمیدونم میان بور رو درست نوشتم یا نه 😂)

تا اینکه صدای ش‌لی.ک شنیدم و بعد سکوت... سرجام خشکم زد. تا اینکه یکی وارد کوچه شد ویولت:تو...تو کی ای؟ ارن:ل‌عن‌تی کسی قرار نبود اینجا باشه. بیا دنبالم ویولت:ها..کجا بیاممم؟تو اصلا کی هستی ؟ ارن:اگه نمیخوای بمیری بهتره دنبالم بیای (این ارنه👆عکسش تو پارت معرفی بود و معرفیش کردم کسایی که ندیدن برن ببینن)

هنوز لایک نکردی؟🥲 ممنونم که باهام همراه بودیننن کیوتاا مرسی برای انرژی های خوبتون❤️

ناظر جان خداقوت خواهش میکنم رد نکن براش زحمت کشیدم. ممنونم که وقت گذاشتی موفق باشیی