رمان طوفان قرمز ۶

گفتم:« دوستم کجاست؟ اونو ولش کنید بره!» صدای دخترونه ای گفت:« شرمنده.دوستتو از دست دادیم...» چند ثانیه سکوت کردم و بعد داد زدم:« هیییی شما هایی که تو این ماشینین ! مهم نیست چند نفرید من اصلا آدم شوخی نیستم! الان درست حسابی جواب بدین قضیه چیه و دوستم کجاست؟!» همون صدای پسرونه گفت:« اسم من سم عه. این دختری هم که تو ماشینه اسمش لیلی عه. فقط ما دونفر تو ماشینیم! جسیکا. لیلی دروغ نمیگه. ظاهرا دوستت خیلی سروصدا کرده و اونا… خب.. متاسفم.»

جیغ خفه ای زدم و داد زدم:« از همه تونننن متنفرممم! چرا دوستمو کش…تید؟! مگه چیکارتون کرده بود؟!» همینطور که اشکام پارچه ی روی چشمامو خیس می‌کردن، لیلی گفت:« هی. از ما چرا متنفری؟! ما داریم کمکت می‌کنیم! بنظرت ک…رم داریم که اسمامونو بهت میگیم؟!» آروم گفتم:« نمی خوام کمکم کنید…» سم گفت:« من امیلی رو میشناسم…حالاهم ازمون متنفری؟!»

گفتم:« اهان! پس خود شماها یه بلایی سر امیلی آوردین؟ کجاست؟! یه دوستمو که ام گرفتین! با این یکی چیکار دارین! راستی! اسممو از کجا میدونید؟!» صدای لیلی رو‌شنیدم که آروم گفت:« وای این داره دیوونم می‌کنه!» سم ادامه داد:« امیلی گفته بود آدم باهوشی هستی! نمیخوای دو دقیقه به حرفامون گوش بدی؟!»

گفتم:« شما مگه دیدینش؟» سم گفت:« ببین. سرتو نچرخون. ولی ۵ تا ماشین امنیتی دورمونن. پس وانمود کن که چیزی بهت نگفتیم تا توضیح بدیم.» دستمو محکم زدم به شیشه و داد زدم:« ولمممم کنیدددددد!» لیلی گفت:« رو اعصابی. ولی بازیگریت خوبه.» پوفی کشیدم و گفتم:« توضیح بدین. امیلی رو از کجا میشناسین؟!»

لیلی گفت:« تو هم میدونی. امیلی درگیر یه ماجرای بد شده، و فقط ما دونفر میتونستیم کمکش کنیم! گفت تو میتونی همراهیمون کنی. حالا میخوای کمک کنی یا نه؟!» گفتم:« شما با امیلی چه ارتباطی داشتین؟!» سم آهی کشید و گفت:« ظاهرا وقت گفتنشه. من سم جیسونم. برادر دنیل….»