سریع رفتیم خونه . خیلی نگران گربه بودم .😺
زیبا : مرضیه برو دو تا حوله از جالباسی بردار بیار
مرضیه: باشههه😭
مرضیه مثل ابر بهار گریه می کرد از ته دلم از خدا خواستم گربه نمیره
یه دفعه دیدم تکون خورد خیلی خوشحال شدم به مرضیه هم گفتم خیلی خوشحال شد گذاشتمش جلو شومینه تا گرم بشه ......
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی
داستانت عالیهههههه پارت بعد هم لگذار
عالی بود