ممنون از همه ی کسایی که داخل تست قبلی نظرشون رو گفتن من هنوز داخل این سایت نوب هستم اما امیدوارم که از این تست دیگه خوشتون بیاد
داخل بیمارستان نیویورک به دنیا میای و خانواده ات به شهر سان فرانسیسکو مهاجرت می کنن و اسم تو رو هم رودی می گذارن تا وقتی که 3 سالت میشه و شروع می کنی به حرف زدن یک شب وقتی که خواب هستی سرت خیلی شدید درد می گیره تا جایی که گریت می گیره اما یک دقیقه بعد گریت بند میاد روز بعد وقتی مامان و بابات بهت سلام می کنن تو به جای اینکه بهشون بگی مامان بابا بهشون میگی خانوم و آقا ! دوست داری بقیش رو بدونی ؟
مامانت یکم جوش میاره و ازت می پرسه چرا به ما نمیگی مامان بابا من:بخاطر اینکه نه شما مامان و بابای من هستید نه من اهل آمریکا هستم من اهل شهر قاهره داخل مصر هستم بابا:خانوم ولش کن بابا 3 سالش هست ها ولش کن بعدا خودش یاد میگیره
چند روز میگذره و تو هنوز هی میگی من اهل مصر هستم تا جایی که مامان بابات خسته میشن و تورو داخل سن سه سالگی پیش یک روانپزشک میبرن وقتی اون روانپزشک حرف های تو رو میشنوه به بابات میگه شاید این ربطی داشته باشه به زندگی قبلی این پسر بچه واکنشت چیه ؟
روانپزشک ادامه میده که یک تئوری وجود داره که میگن که روح وقتی از یک جسمی خارج میشه بعد از مرگ به درون یک جسم دیگه وارد میشه به این فرایند میگن تناسخ من یک کسی رو می شناسم که می تونه هیبنوتیزم کنه و زندگی گذشته افراد رو به یادشون بیاره وقتی مامانت اینو شنید مو به تنش سیخ شد و گفت:خطری که نداره ؟ روانپزشک گفت : چرا باید خطر داشته باشه من فردا به دوستم زنگ می زنم
بابا:خب بعد از اینکه هیبنوتیزم شد پسرمون بعدش چی ؟ روانپزشک میگه: دوتا خواص داره یکیش اینه که میشه گفت اگر داستانش توسط کارشناس ها تایید بشه مدرکی میشه بر اثبات تناسخ و دومیش هم اینه که اطلاعاتی که از این پسر می توانیم به دست بیاریم رو داخل روزنامه بین المللی می نویسیم و خانواده زندگی قبلیه این پسر رو پیدا می کنیم
یعنی شما میگید که اگر واقعا یک همچین خانواده ای داخل شهر قاهره واقعا وجود داشته باشه پسر من میره با اونا زندگی بکنه ؟ روانپزشک:هنوز چون که تناسخ ثابت نشده قانونی در این مورد هم وجود نداره اما اگر پسرتون خودش بخواد بره پیش اونا زندگی کنه فکر میکنم که شما نتونید جلوی اونو بگیرید با این حرف مامانت میزنه زیر گریه و از اتاق میره بیرون بابات میره که مامانتو آروم کنه اگه جای باباهه بودید چی میگفتید ؟
شما میاید بیرون وقتی میبینی مامانت داره گریه میکنه تو هم میزنی زیر گریه
شب شده و شما میخواید برید بخوابید که مامانتون میاد پیشتون قبل از بوس خواب بهتون میگه پسرم تو واقعا داری راست میگی یا دروغ میگی اگر دروغ بگی من سرزنشت نمی کنم
بعد مامانتون شما رو بوس میکنه تو از پنجره اتاقت به بیرون نگاه میکنی تا خوابت ببره
صبح که بیدار میشی با شور و هیجان میای بیرون از اتاقت تا صبحانه بخوری مامانت میگه اوه اوه آقای انرژی بیدار شد چه خبره کله صبحی تو میگی: من تا چند روز آینده هم همین شور و هیجان رو دارم چون که بالاخره قراره مامان بابامو ببینم مامانت ناراحت میشه برات صبحونه رو میزاره روی میز و خودش میره روی بالکون میشینه و گریه میکنه
چند ساعت بعد بابات میاد خونه و میگه که زود باشید آقای روانپزشک آدرس محل کار اون یارو هیبنوتیزمیه رو برام پیامک کرده زود پاشید بریم مامانت با ناراحتی میاد که داخل پوشیدن لباس کمکت کنه میگه چی مخوای بپوشی
بالا خره میرسی وقتی هیبنوتیزمت میکنه تصاویری داخل ذهنت میبینی که اینجوریه که در سال 1999 به دنیا اومدی داخل یک خانواده معمولی پدرت کارمند بود یک روز که برای پیک نیک رفته بودید کناره رود توپت افتاد داخل آب تو هم رفتی دنبالش و غرق شدی بعد از مرگ تو رو به بیمارستان بردند و وقتی پزشک ها نتونستن کاری بکنن تو به آسمان کشیده شدی بعد وقتی چشماتو باز کردی مامان و بابای الانتو دیدی
وقتی جلسه هیبنوتیزم تمام میشه بابات که میره سر کار تو و مامانت هم میرید خونه مامانت نمی خواد کسی بفهمه تا اینکه مادربزرگت زنگ می زنه و میگه چه خبر دخترم تو از پشت اتاقصدای مامانتو میشنوی مامانت دیگه تاقت نمیاره و
تمام داستان رو برای مادربزرگت تغریف میکنه (گریه کنان)تو هم گریت میگیره و میری زیر پتو و می گی
چند روز میگذره تا اینکه خبر تو داخل روزنامه های بین المللی پخش میشه
یک روز صبح اون بابا قبلیه هه اون برای خرید روزنامه بیرون از خونه میره وقتی بر میگرده یک راست میره سراغ مامان قبلیت و میگه پسرمون از دوباره زنده شده مامانت میگه خل شدی تموم شد راحت شدیم بابات میگه این روزنامه رو بخون تا متوجه شی
مامانت اونو میخونه و از خوشحالی جیغ میکشه
بابای قبلیت به شماره ای که سر روزنامه بود زنگ میزنه و اون روزنامه هم زنگ به بابای جدیدت میزنه و میگه پدر و مادر پسر شما پیدا شد یک خانواده داخل شهر قاهره هستن که پسرشون دقیقا همینجوری مرده
بابات هم به مامانت زنگ میزنه و همه چیز رو براش تعریف میکنه مامانت گوشی رو میزنه زمین و میزنه زیر گریه
ولی تو که داشتی حرف های مامانتو گوش میدادی خوشحال میشی پایان فصل اول
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🔮آینده ای در خواب🔮اولین داستانم هست بیا تو پیجم و به داستان منم سر بزن🤗 فالوم کنی فالویی بک میدم😜
عالیه راستی یه چیزی از نظر من باید پیش مامان بابای جدیدش میموند چون مامان بابای قبلیش انقدر حواسشون بهش نبود که غرق نشه
آره بزار
لطفا پارت بعد رو هم بزار???????