رمان طوفان قرمز ۴

خبببب خوش اومدیننن به پارت جدید ☺️❤️ چرا هیچکس جواب چالش پارت قبل رو نداد ؟؟؟🥲

« سونیا هستم! بفرمایین؟» گفتم:« سونیا؟ جسیکام. باهات یه کار مهم دارم. میای خونه ام؟»…گفت:« اوه سلام جسیکا اره الان میام تا ۵ دقیقه دیگه اونجام!» سونیا یه هکر بود… یه دختر شاد و فعال که تو کارش عالی بود… با خودم گفتم شاید بتونه سایت رو هک کنه.

۲۴ دسامبر - شب کریسمس - نیویورک - ( ۶ دقیقه بعد ) زنگ به صدا در اومد. در رو باز کردم و سونیا رو دیدم که یه جعبه ی طلایی قرمز دستش بود. فریاد زد:« کریسمس مبارککککک!» و پرید بغ.لم. لبخند زدم و گفتم:« لازم به کادو نبود.. ممنونم سونیا.» با شرمندگی گفتم:« ببخشید من وقت نکردم چیزی برات بخرم. اوضاع یکم بهم ریخته اس.» کادو رو روی‌تختم گذاشتم و گفتم:« بشین سونیا. باید تعریف کنم.» گفت:« یا ابلفضل. من این لحنتو میشناسم🥸صددرصد یه مشکلی هست.»

تمام قضیه ی امیلی و سایت هارو‌براش گفتم و با کنجکاوی گوش میداد. گفت:« ای وای امیلی دوباره مرموز بازیاشو شروع کرد.» ادامه داد:« پس باید سایته رو هک کنم؟!» با لبخند گفتم:« اره…» با ذوق گفت:« هوووو اخجون! خب سایته اینه؟» و شروع کرد با سرعت تایپ کردن.

همین جور با لبخند گفت:« یه آبمیوه برام میاری جسی؟» رفتم اشپزخونه و براش یه لیوان شربت ریختم و آوردم و صورت ترسیده ی سونیا رو‌ دیدم. گفتم:« چیزی شد؟!» گفت:« امممم. این سایته حتما یه چیز مهمی توش هست. سه سال پیش دولت کدگذاریش کرده. از اون امنیتی ها…» گفتم:« پس نمی‌تونی هکش کنی؟!» گفت:« چرا! ولی یه ربع وقت میخوام.»

جسیکا ۲۰ دقیقه ای سایت رو هک کرد. یکم تو سایت چرخید و گفت:« ام. جسی. قضیه بزرگ‌تر از این حرفاس…»