هوا تاریک بود و باران بیوقفه میبارید. قطرات باران با صدای آرام و ملایم به سطح زمین برخورد میکردند و همهجا را در پوششی نمناک و مهآلود فرو برده بودند. او با چهرهای خیس از باران، جلوی او زانو زد. چشمانش پر از احساسات پیچیده بود؛ ترکیبی از اشتیاق، نگرانی، و ناامیدی.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
خیلی خوب بود
عالی بود، هم توصیف هم تشیبه هم جزئیات همچی خیلی داستانت رو عالی کرده بود.
ادامه داره؟
اگر دوس داشته باشید ادامه اش میدم
چون داستانت مشکل یا اوج خوبی داره بنظرم حیفه که ادامه ندی
به هرحال میل خودته
وای عکس کاور 🛐🛐🛐🛐
اول?