کوتاهه، ولی پارت بعد رو زود میزارم، احتمالا😁
امروز گروهی میخوان مسافرت برن^ میدونین فرصت خوبیه شاید برای اعتراف یا اصلا برای درکی از احساساتشون...
دوهی: خیلی استرس دارم و خوشحالم~ اولین باره باهم به یک جای دور میریم!^ از توکیو ۱۰ ساعت راهه، میریم اوداوارا، خونه ی سانو ها هستم تا باهم به فرودگاه بریم
یک ساعت مونده، داشتیم اماده میشدیم. اما: به نظرت خوبه؟ آبی زیاد به من نمیاد..دوهی: نه، واقعا ناز شدی~
من هم لباسم رو پوشیدم و ازش هم راضی بودم^مایکی: وای..دوهی^ چقدر خوشگل شدی~ بهت میاد^
دوهی: میدونم^ دیروز با اما خریدمش^ خیلی شانسی پیدا کردم~
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
راستی موضوعش رو از یکی از سناریو های توی ویسگون بر داشتی ؟
چون قبلا همچین چیزی خونده بودم🗿
ولی این بهتره قبلیه توش اخرش دوهی مرد🗿
توروخدا تو کاری نکن بمیره😁
اگه از کامنتم خوشت نبومد پاک کن 🙂
نه برنداشتم
اونجا هم اسم دختره دوهی بود؟😂
چیییی یه لحظه تو سناریو مینویسی ؟؟؟؟؟؟
تا به حال نوشتیییی؟؟؟؟
چون خیلی سناریو دوست دارم
اره مینویسم😅