
بریم برای پارت ۳^^
موقع جا به جا شدن توی زمان واقعا حس میکردم الانه که بالا بیارم و تنها کسی که چشماشو نبسته بود من بودم و همه چیز خیلی سریع از جلوی چشمام رد شد و وسطش چشمامو بستم. بلاخره وقتی حس کردم روی زمینم چشمامو اروم باز کردم جای خیلی عجیبی بود جنگل نسبتا تاریکی بود ولی به نظر میومد که قشنگ باشه. کمی تکون خوردم و اروم روی زمین نشستم که متوجه اسکورپیوس شدم که کنارم ولو شده و با ترس نفس نفس میزنه. _دفعه بعدی..یادم باشه چشمامو ببندم..الانه که بالا بیارم. خنده ریزی میکنم به اطراف نگاه میکنم ولی رز رو نمیبینم و مطمئن میشم که قایم شده که نگاهم به دلفینی میوفته که بالای سرمون وایساده بود. دستمو بالا میارم تا دستمو بگیره و کمک کنه بلند بشم که با قیافه جدیش مواجه میشم. €زود باش دلفینی هرچه زودتر باید بریم و سدریک رو نجات بدیم وگرنه بد میشه. به صورتش خیره میمونم که حالا پوزخند تحقیر آمیزی داشت.
¥آلبوس سوروس پاتر..تو دقیقا مثل پدرت یه احمق به تمام معنایی! حرفاش واقعا شوکهم کرده بود و نمیفهمیدم چی میگه.¥فکر کردی من برای نجات سدریک دیگوری که حتی کوچکترین ارزشی نداره رفتم و این زمان برگردون رو برداشتم؟معلومه که نه احمق کوچولو تمام این مدت داشتم ازت استفاده میکردم! از جام بلند میشم و میخواستم به سمتش برم که یهو چوبدستیشو در میاره و با یه حرکت من و اسکورپیوس رو از پا به درخت آویزون میکنه و بدنمون رو با طناب جادویی ای میبنده. _چی داری میگی مگه نقشه همین نبود!؟ ¥نقشه؟ اوه خب بزارین نقشه خودمو براتون توضیح بدم، من از موهای آلبوس استفاده کردم و معجون مرکب درست کردم تا به شکل اون در بیام و بعد خیلی راحت وقتی رفتم توی وزارتخونه بهم اجازه دادن تا به عنوان پسر دوست صمیمی هرماینی گرنجر وارد اتاقش بشم و بعد این زمان برگردون رو برداشتم...حتی الان اگر برگردین به زمان حال هم به جرم دز*دی از وزارتخونه سحر و جادو بازداشتی آقای پاتر!
چشمام از تعجب گرد شده بود و از استرس کاری که کرده بودم و اعتماد اشتباهم دستام کمی میلرزید و اسکورپیوس هم مثل من متعجب و شوکه شده بود. €پ..پس برای چی زمان برگردون رو میخواستی..اگر نمیخواستی سدریک رو نجات بدی؟ همون لحظه خنده های شیطانیش فضای جنگل رو پر کرد. ¥برای نجات پدرم..بزرگترین جادوگر جادوی سیاه تا به حال...لرد ولدمورت! با حرفش انگار کل بدنم یهو یخ زد. رنگم پریده بود و نفسای پشت همی میکشیدم. من چیکار کردم! ¥آخی..ترسیدی؟ معلومه که باید بترسی. میخوام به پدرم کمک کنم تا اشتباهات گذشتهش رو نکنه و بتونه همه شونو با اون مدرسه مزخ*رف هاگوارتز نابود کنه..و شماها هم خیلی وقت ندارین تقریبا تا چند ساعت دیگه خون بدنتون توی مغزتون جمع میشه و بای بای! بار دیگه خنده شیطانی دلفینی توی گوشم پیچید. انگار گیج،شوک شده و عصبانی بودم از خودم کع هیچ چیزی رو نمیفهمیدم سرمو پایین میندازم و چشمامو محکم میبندم حتی نمیتونستم بدنم رو تکون بدم تا چوبدستیمو از توی جیب کتم در بیارم. _تو نمیتونی اینکارو بکنی!..ما جلوتو میگیریم! ولی حتی حرفای اسکورپیوس هم فایده ای نداشت دلفینی داشت ازمون دور تر و دورتر میشد.
*از زبان رز* قبل از اینکه از زمان برگردون استفاده کنن پای آلبوس رو گرفتم و همین باعث شد باهاش توی زمان سفر کنم از اونجایی که مامان یه سری چیزا در این مورد بهم گفته بود موقع جا به جا شدن توی زمان حالم خیلی بد نشد ولی با فاصله زیادی از آلبوس و اسکورپیوس روی زمین افتادم. همون لحظه که دلفینی بلند شد منم سریعا پشت یه درخت قایم شدم و سعی کردم صدایی از خودم در نیارم. همه چیز رو شنیده بودم و باورم نمیشد. آلبوس چطور تونسته بود به همچین کسی اعتماد کنه! ولی الان نباید ریکشن نشون میدادم پس صبر کردم تا دلفینی از اونجا بره و بعد از چندین دقیقه که مطمئن شدن رفته آروم از پشت درخت بیرون میام و به سمت آلبوس و اسکورپیوس میرم قبل اینکه چیزی بگن انگشتمو جلوی دهنم نگه میدارم تا ساکت باشن و بعد چوبدستیمو در میارم و با جادوی خاصی طناب رو از دورشون باز میکنم.
*از زبان آلبوس* وقتی رز رو دیدم کمی حالم بهتر شد از اینکه اون حداقل اینجا بود تا نجاتمون بده ولی بعد از اینکه طناب رو از دورمون باز کرد و پشت درختی قایم شدیم ناخوداگاه روی زمین میشینم و پاهامو توی بغلم میگیرم و بغضم رو ازاد میکنم. €من همه چیزو خراب کردم..همه چیزو..عملا با اینکار کل دنیا رو نابود کردم. اشکام روی گونه هام میریخت که توی بغل رز قرار گرفتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم بعد از اینکه کمی ارومتر شدم صدای اسکورپیوس توی گوشم پیچید. _معلومه که گند زدی پسر..ولی بازم میتونیم درستش کنیم تو مثلا یه پاتری! €نه من مثل بابام نیستم..من نمیتونم من همیشه فقطگند میزنم! دستمو روی گونه های خیس و چشمام میکشم که رز سرمو بالا میاره. £نیازی نیست شبیه بابات باشی..تو خودتی که میتونی همه اینا رو درست کنی..اگر یه گندی زدی حالا باید درستش کنی و دور و برتو ببین،تو تنها نیستی ما پیشتیم و کمکت میکنیم. _اره خب به هر حال پای هممون گیره. با حرف اسکورپیوس ریز میخندم و رز به بازوش میزنه سرمو اروم تکون میدم. € ولی اگه موفق نشیم چی؟ £معلومه که میشیم! اسکورپیوس دستم رو میگیره و از جامون بلند میشیم و به اطراف نگاه میکنیم و منم اشکامو پاک میکنم چوبدستیم رو بیرون میارم. €حالا کجا بریم؟..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود:)
وای مرسیییی که حمایت میکنییی😭😭😭😭