بریم برای پارت ۳^^
موقع جا به جا شدن توی زمان واقعا حس میکردم الانه که بالا بیارم و تنها کسی که چشماشو نبسته بود من بودم و همه چیز خیلی سریع از جلوی چشمام رد شد و وسطش چشمامو بستم. بلاخره وقتی حس کردم روی زمینم چشمامو اروم باز کردم جای خیلی عجیبی بود جنگل نسبتا تاریکی بود ولی به نظر میومد که قشنگ باشه. کمی تکون خوردم و اروم روی زمین نشستم که متوجه اسکورپیوس شدم که کنارم ولو شده و با ترس نفس نفس میزنه. _دفعه بعدی..یادم باشه چشمامو ببندم..الانه که بالا بیارم. خنده ریزی میکنم به اطراف نگاه میکنم ولی رز رو نمیبینم و مطمئن میشم که قایم شده که نگاهم به دلفینی میوفته که بالای سرمون وایساده بود. دستمو بالا میارم تا دستمو بگیره و کمک کنه بلند بشم که با قیافه جدیش مواجه میشم. €زود باش دلفینی هرچه زودتر باید بریم و سدریک رو نجات بدیم وگرنه بد میشه. به صورتش خیره میمونم که حالا پوزخند تحقیر آمیزی داشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بوددد👌🏻🌻
حتما ادامه اش بده✨️
مرسیییی حتمااا
عالی بود:)
وای مرسیییی که حمایت میکنییی😭😭😭😭