
بریم برای پارت دوم^^
همینطور که داشتیم نامه رو میخوندیم یهویی با کشیده شدنش از دستم با حالت متعجب و ترسیده از اینکه نکنه یکی از پرفسور ها مارو بیرون از تخت بعد از ساعت خواب دیده باشه یا حتی حرفامون رو شنیده باشه به سمت شخصی که برگه نامه رو از دستم کشیده برمیگردم. با دیدن رز که از قیافهش مشخص بود که هم حرفامون رو شنیده و هم نامه رو خونده سریعا سعی میکنم برگه رو از دستش بکشم ولی عقب میره و اجازشو نمیده. €تو اینجا چیکار میکنی دیگه؟بدش به من! £نخیرم!..مثل اینکه تو واقعا دیوونه شدی اره؟میخوای بری سدریک دیگوری رو نجات بدی اونم توی گذشته؟ نیم نگاهی به اسکورپیوس میندازم که تعجب کرده بود و از طرفی خیلی با رز آشنا نبود. €اره به تو ربطی نداره اون نامه رو بده به من! £نخیرم نمیدم یا بهم بگو نقشه تون چیه و منم باهاتون میام یا اینکه همین برگه رو میبرم و میدم به مامانم و بابات!
هوفی از لجبازی رز میکشم و دستمو بین موهای مشکیم میکشم قرار نبود همچین اتفاقی بیفته و همش تقصیر من و دست و پا چلفتی بودنم بود. _از کجا مطمئن بشیم که اگر بهت بگیم نمیری و به کسی لومون نمیدی؟ £اگر بهم بگین و باهاتون همکاری کنم اگه برم لوتون بدم که خودمم گیر میوفتم باهوش. راست میگفت ولی هنوز درک نمیکردم چرا میخواد همراهمون بیاد ولی چاره ای نداشتم پس همه چیز رو به همراه اسکورپیوس براش تعریف میکنم که چند ثانیه ای بینمون سکوتی برقرار میشه. £تو حتی اون دختر رو نمیشناسی..بهتر نیست یکم بیشتر بشناسیمش؟.. _ببین قرار بود باهامون همکاری کنی دیگه غر نزن. £ خیلی خب اسکورپیوس..پس روز پنجشنبه بالای برج نجوم. سرموتکون میدم و حرفش رو تایید میکنم با یاداوری اینکه به دلفینی گفته بودم که قراره فقط یه نفرو با خودم بیارم و الان اگر رز رو هم با ما ببینه فکر میکنه من دروغگوعم و ازم بدش میاد سریع سمت رز برمیگردم. €ولی تو باید پنهان شی تا دلفینی تورو نبینه.چون نمیخوام فکر کنه بدقولی کردم و یکی دیگه رو هم با خودم اوردم. رز هوفی میکشه و چشم غره ای بهم تحویل میده بعد از گفتن باشه ای نامه رو میزاره کف دستم و به سمت اتاق گریفیندوری ها میره.
*پنجشنبه روی برج نجوم از زبان آلبوس* ده دقیقه ای میشد که با اسکورپیوس و رز که پشت ستون قایم شده بود منتظر دلفینی بودیم هیچ ایده ای نداشتم که چطور قراره به هاگوارتز بیاد و از طرفی نمیدونستم کیه که یکی از پرفسور ها متوجه نبودن من و رز و اسکورپیوس سر کلاس هامون بشه و بیاد دنبالمون برای همین کمی استرس داشتم. توی همین فکر ها بودم که با فرود اومدن جغدی که کیف اداری کوچیکی رو حمل میکرد و گذاشته شدن کیف روی زمین تعجب میکنم. _دلفینی جونت برای ماموریت خفنمون یه کیف اورده به جای خودش؟ توجهی به حرفای اسکورپیوس نمیکنم و به سمت کیف میرم با دیدن یادداشتی روش که نوشته بازش کن سرم رو کمی کج میکنم با تعجب در کیف رو باز میکنم و داخلش رو نگاه میکنم که همون لحظه سر دلفینی ازش بیرون میاد. با تعجب و اشتیاقی میپرسم.€این دیگه چجور جادوییه؟ ¥این جادو رو توی کتاب نیوت اسکمندر یاد گرفتم از اونجایی که نمیشه توی هاگوارتز به راحتی تلپورت کرد از این کیف استفاده میکنیم..زود باشید بیاید داخل وقتی درشو ببندیم جغدم کیفو برمیگردونه به خونه. بعد از حرفش به داخل کیف رفت و درو باز گذاشت تا ما وارد بشیم.
اول من بعد اسکورپیوس و به سختی و با زحمت و پنهان کاری رز هم وارد فضای بزرگ داخل کیف شد. €این فوق العادهس! _اره خیلی باحاله. دلفینی که تا الان مشغول پیدا کردن چیزی توی کمد گوشه اتاق بود سمتمون برمیگرده و گردنبندی رو از توی ظرفی بیرون میاره که با اینکه اتاق تاریک بود ولی برق میزد و از ظاهرش مشخص بود که این یه زمان برگردونه. یکی دو ساعتی میگذره و بلاخره با یه تکون محکم به اتاقکی که توش بودیم متوجه فرود اومدن کیف میشیم. دلفینی در کیف رو به ارومی باز میکنه و اروم ازش خارج میشیم و رز رو پشت یکی از درخت های جنگل تاریکی که توش بودیم مخفی میکنیم. کل این مدت دلفینی مشغول ور رفتن با اون زمان برگردون بود. با کمکش گردنبند رو دور گردن هر سه تامون میندازم. ¥سعی کنید چشماتونو ببندید تا حالتون بهم نخوره. دلفینی با ظرافت ۱۲ بار گردونه رو میچرخونه همون لحظه متوجه گرفته شدن پام توسط رز میشم که باعث میشه اونم همراهمون به گذشته میاد. وقتی چشمامو باز کردم توی جنگل تاریکی بودیم که..
اینم از پارت ۲🫶🏻پارت بعدی رو هم زودتر میزارم^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)