میشه بگی تاکی ادامه داره؟

هیچی نبود. آروم و با تعجب به سمت اتاقم رفتم نمیتونستم بخوابم کنجکاو بودم سیع کردم بهش فکر نکنم و یواش یواش خوابم برد.

صبح بلند شدم و مثل روز های تکراریم مدرسه رفتم سرگرم بودم کل روز که اصلا نفهمیدم چطوری گذشت وقتی از مدرسه در اومدم هوا تاریک شده بود به سمت خونه راه افتادم

راه بلند بود ب ای همین تصمیم گرفتم از میان بر برم با اینه تاریک بود اهمیت ندادم چون آدم ترسویی نیستم. وقتی داشتم راه میرفتم یهو احساس کردم یه نفر داره باهام راه میره ..

سرم رو برگردوندم و دیدم .......🩶🖤