میشه بگی تا کی ادامه داره؟

مثل همیشه نشسته بودم ساعت ۱۲ شب بود به جز من هیچ کس داخل خونه نبود داشتم آروم و بی صدا کتاب میخوندم که برق ها رفت سر پا شدم که شمع روشن کنم

شمع روشن کردم و دوباره به مبل تک نفره ای که روش نشسته بودم برگشتم هدفون رو تو گوشم گذاشتم و چشمام رو برای چند ثانیه ای بستم

احساس کردم که داخل خونه سرد شده بود چشمام رو باز کردم دیدم که پنجره باز شده پاشدم تا پنجره رو ببندم داشتم می‌بستم که هدفون از گوشم افتاد خم شدم تا برش دارم که یه دفعه

یه صدای بم ای بهم گفت تو دیگه به این جا تعلق نداری سریع سرمو بالا گرفتم و دیدم..........