جودیp4

خانم مدیر می پرسد:«کجا بودید؟» جودی جواب میدهد:«بیرون»اریکا ادامه میدهد:«ا ا بله بیرون بودیم» خانم مدیر با اعصبانیت می گوید :«وسط مدرسه میرید بیرون» اریکا میگوید:«ببخشید خانم مدیر:«خانم مدیر میگوید چون سابقه نداشته میبخشم دیگه تکرار نشه» اریکا و جودی سرشان را به نشانه بله تکان می دهند و به سمت اتاقشان میروند جودی جلو در اتاق می گوید :«بریم کتابخونه؟»«برای چی؟»«اسم اون موجود عجیب رو بفهمیم»«ول کن بابا»

«تو نیا من میرم»«به من ربطی نداره» ازهم جدا میشوند جودی به سمت کتابخونه و اریکا اتاقش جودی بعد چند دقیقه به کتابخونه میرسه جودی تک تک موضوعات را می خواند تا موضوع مربوطی پیدا کند در حین این کار یک کتاب توجهش را جلب میکند ان کتاب را بر میدارد روی صندلی مینشیند و کتاب را باز می کند بله انگار کتاب مناسبی برای موضوع مد نظر جودی است ارام ارام کتاب را در همانجا می خواند

بالاخره به صفحه مورد نظرش میرسد بله عکس ان موجود عجیب ارام می خواند تا همه چی را متوجه بشه اسم:راکب اطلاعات راجب راکب:این موجود بسیار خطرناک و عجیب است این موجوادت ارباب دارند و شایدم حتی خودشان انسان باشند یا تبدیل به انسان شوند صفحه تمام میشود جودی اطلاعات خوبی اورده اما یه چی نبود نحوه شکست یا از بین بردن راکب جودی کتاب را می بندد و سریع ان را سر جایش می گذارد و از کتاب خانه خارج می‌شود

جودی به سمت اتاق راه می افتد بعد طی کردن همان راهی که امده به اتاق میرسد در اتاق را باز میکند اریکا سلام میدهد و می پرسد که چیزی پیدا کرده و جودی جواب میدهد:«اره»«بگو چی ؟»«وایسا لباسمو عوض کنم»«باشه»جودی لباسش را عوض میکندو تمام ماجرا را تعریف می‌کند اریکا می گوید :«پس بجز کانیور یکی دیگه هم هست»«اره»