اولین تستم.?❤️ یه روز عادی،با این تفاوت که امروز یکی از روز های تعطیله و کلاس نداره.چون تو خونه تنهایی قصد می کنی ب خونه ی ندا دوستت بری. ولی امروز یه فرقی با بقیه روز ها داره. می تونه خاطره ی بدی تو زندگیت باشه، یا آخرین روز زندگیت? ب دسته یک آدم خوار
از خواب بیدار و بلند می شم.بعد از شستنه دست و صورتم سری به آشپزخونه می زنم.مثله همیشه مامان سره کاره و صبحونه روی میز چیده شده(صبحونه چیه؟)
و لیوانی روی میزه؟()
بعد از خوردنه صبحونه یادم میوفته که امروز کلاس ندارم.با خوشحالی گوشی رو بر می دارم و با دوستم(ندا)تماس می گیرم.وقتی بهش گفتم،گفت که هم خودش هم مامانش خوشحال می شن برم خونه شون.لبخندی به ذوق کردنش زدم و بعد از باز کردن در کمد نگاهی به لباسا انداختم.سعی کردم تیپ قشنگی بزنم.(؟)
بعد از برداشتن کیف هم رنگ شالم و گذاشتن مبایلم توش،کفش اسپرتم رو پام کردم و بعد از بستن در از خونه خارج شدم. نگاهی به ساعت انداختم.اوه اوه.نیم ساعت گذشت.تا تاکسی بگیرم و برم خونه شون ندا کله م رو کنده.غرغرای اون روزش هنوز یادم نرفته. بی خیال هنزفیریم رو در آوردم و آهنگ مورد علاقه م رو پلی کردم. و پیچیدم توی یه کوچه ی فرعی.** وسطای کوچه متوجه سایه ای شدم.()
1،3:که یه دفعه دستمالی روی بینی و دهنم قرار گرفت و دنیا سیاه شد و بیهوش شدم. 2:که صدای پایی اومد که دنبالم می دوید.به سره کوچه رسیدم،اونجا شلوغ بود و اون سایه دیگه نبود.نفس عمیقی کشیدم و به سمته ماشینی رفتم و سوار شدم.=آقا برید به این آدرس. و پیامک رو بلند خوندم.سرم رو که بلند کردم متوجه شدم راهی که داره می ره راهه همیشگی نیست.دستم به سمته دستگیره رفت که قفل مرکزی رو زد.و تا خواستم کاری کنم دنیا تار شد. بیهوش شدم. -چشم هام رو که باز کردم توی یه اتاق و روی تخت آهنی بود. (واکنشت چیه؟)
که در باز می شه مردی وارد می شه با ..() .
به سمتم میاد و روی صندلی کناره تخت می شینه . :اسمت چیه؟ ()
1:که فقط با لبخند موزیش نگام می کنه.2:چه اسم زیبایی.3:گریه نکن عزیزم هنوز که اتفاقی نیوفتاده. 4.3.2.1:بع زودی می فهمی چی کار می خوام کنم. و از جا بلند شد و با همون لبخند بیرون رفت و با سینی غذا برگشت.چشمک کثیفی زد و بعد از گفتن:حواست باشه.من همیشه اینطوری نیستم و اگه بخوای فرار کنی دیوونگیم رو می بینی. کلید رو روی میز کنار در گذاشت و از اتاق خارج شد.
[◆راهنمایی=کلید در توی اتاقه و در از بیرون قفل.تو اختیار اینکه قصد فرار کنی رو داری.ولی اتفاقات بعد دست اون مرد ه مجهوله.حواست به انتخابات باشه.بازی از الان شروع شد.◆] به غذا توجه نکردم و با تعجب به کلید که روی میز بود نگاه کردم.()
3.1:بعد ازچند دیقه همون مرد داخل می شه و کنارم می شینه. :خیلی ممنون که فرار نکردی.تو یه انتخاب داری عزیزم.ولی من بهت به خاطر اینکه بچه ی خوبی بود حقه انتخاب می دم.()
2:در رو باز می کنی که یه راه رو مقابلته که به دوراهی می رسی.()
2:وارد اتاق می شم. با سرعت به سمته پنجره رفتم که با دیدنه ارطفاع زیادش ناامید شدم.برگشتم و خواستم به سمته در برم که صدای پایی به گوش رسید. پشت دره باز و دیوار قایم شدم که صدای پا نزدیک تر و وارد اتاق شد.نفسم رو با ترس حبس کردم.صدا قطع شد.ولی یه دفعه در بسته شد و چهره ی اون مرد نمایان شد.لبخند روی لبش ماسید و به سمتم یورش آورد.
2:وارد اتاق می شم. با سرعت به سمته پنجره رفتم که با دیدنه ارطفاع زیادش ناامید شدم.برگشتم و خواستم به سمته در برم که صدای پایی به گوش رسید. پشت دره باز و دیوار قایم شدم که صدای پا نزدیک تر و وارد اتاق شد.نفسم رو با ترس حبس کردم.صدا قطع شد.ولی یه دفعه در بسته شد و چهره ی اون مرد نمایان شد.لبخند روی لبش ماسید و به سمتم یورش آورد.
1.به سمته راهرو دویدم و دو طرف پر از در بود.مثل هتل بیمارستان. به آخر راهرو که رسیدم باز به یه دوراهی رسیدم.در سمت راست رو که باز کردم در پله می رفت به بالا. و دره سمته چپ یه آشپز خونه ی قدیمی بود. ()
راست:از راه پله بالا می رم. نگاهی به ارتفاعه بلندش می ندازم.می خوام بیام پایین از راه پله که مرد وارد می شه.(باختی.دو انتخاب داری)
چپ:وارد آشپزخونه می شم.صدای پایی میاد یا باید وایسم تا یه بلایی سرم بیاره،یا یه کاری کنم.چاقویی از توی کابینت برداشتم و برگشتم.که وارد شد و وقتی دیدتم با پوزخند به سمتم اومد.چاقو رو پشتم قایم کرده بودم.وقتی بهم نزدیک شد چاقو رو با تمام توانم تو شکمش فرو کردم که از درد دولا شد.با آخرین سرعتی که داشتم از راه پله ها سرازیر شدم.ولی سنگینی نگاهش با اینکه از ساختمون خارج شده بودم و به سمت روستای اون نزدیکی می دویدم قابل حس کردن بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی عالی بود ممنون از سازنده
عالی بود
ب خاطر غلط های زیاده تست ازتون خیلی معذرت می خوام.