7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♧J.OK.ER♧ انتشار: 4 سال پیش 78 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها من اومدم با یه داستان دیگه بگم که این داستان ده پارته امیدوارم خوشتون بیاد
سلام من مرینت والفرد هستم یک دختر پولدار و نجیب زاده (چه خود پسند)من یکی از مهم ترین دختر های شهرم هستم و من در شهرم معروف به ملکه طراحی مد هستم من خیلی مواظب خودم هستم که اتفاقی برام نیفته (واقعا خود پسند)من یه خواهر و دوتا داداش دارم :تیکی و مرتو نذیر خب پدرم کوین الفرد و مادرم مارگارت والفرد هستن
سلام من ادرین اگراست هستم من توی پاریس زندگی میکنم و یک مد هستم(بچه ها یادم رفت بگم مرینت توی کالفرنیا زندگی میکنه)و پولدار به همهی دخترا نه گفتم ولی یکیش از بس بهش نه گفتم خسته شدماسمش هست کاگامی دختر عمومه اصلا بهش محل نمیزارم ولی خیلی گیر داده به من خب من یه برادر و دوتا خواهر دارم :پلگ و ادرینا ادری خب من یه پولدار خود شیفته هستم
شروع داستان (مرینت+ ادرین_)+بیدار شدم (مرینت ۱۹ سالشه و مدرکو دانشگاهشو همچیو تموم کرده )رفتم پایین دست صورتمو شستم و لباس پوشیدم ورفتم پایین که دیدم صبحونه اماده هست و همه اومدن (بگم که مرینت تیکی و مرت و نذیر چهار قلو هستن ولی مرینت بزرگ تره اون دواز ده دقیقه )دور میز نشسته بودیم و غذا خوردیم من لباس بوشیدم و رفتم شرکت تا مد ها رو ببینم و دیدمشون و یه لباس برای چهار تاشون درنظر گرفتم و طراحی کردم و دادم بدوزن ساعت شیش عصر بود که پدرم زنگ زد گفت بیام خونه من گفتم باشه و رفتم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم خونه رفتم داخل گفتم بابا چیشده گفت خب تو یا تیکی باید برید نیویورک گفتم چرا گفت باید بری پیش ادری بورژوا گفتم ادری بورژوا من که میرم که تیکی گفت زرنگی من میام گفتم بشه خواهری که پدرم گفت پس فردا شما دوتا میرین نیویورک یک هفته اونجا میمونید و اگه کاری پیش نیاد برمیگردید کالفرنیا باشه گفتیم باشه باتیکی رفتیم تو اتاق گفتم تیکی امشب اینجا پیش من میخوابی تیکی گفت نیکیو پرسش معلومه که میخوابم که یهو در زدن رفتم باز کردم دیدم مرت و نذیرن گفتم چیشده🤨مرت گفت امم چیزه نذیر تو بگو نذیر گفت اممم خودت بگو گفتم کلافه شدم یکیتون بگید دیگه
که نذیر گفت میشه پیش تو بخوابیم اخه یه فیلمی دیدیم که خیلی ترسناک بود و اینکه تو بزرگتری که یهو خندم گرفت گفتم دوتا غول تشن از یه فیلم ترسیدن 😂مرت گفت تو از مومو نمیترسی که یهو ترس برم داشت گفتم باشه باشه بیان اومدن داخل که تیکی گفت این لنده هورا اینجا چیکار میکنن گفتم از مومو ترسیدن که تیکی لرزید گفتم چیشده گفت مومو مومو واقعیه خواستم اذیتش کنم گفتم بله و من خدمتکارشم و یه خنده شیطانی کردم 😈که نذیرو مرتو تیکی پریدن بغل هم و لرزیدن اومدم حرفی بزنم که خندم گرفت و پهن زمین شدم 🤣که تیکی گفت کلک زد حمله که نذیر و مرتو تیکی بالشت به دست منتظر بود من یه دوتا با لشت برداشتم که تیکی گفت چند مرده حلاجی گفتم سه گفت میبینیم و حمله کردند سه تاشونو ناک کردم گفتم واسه هرکی لاتین واسه من شکالاتین و خندیدم😂که تیکی گفت خوش گذشت و رفتیم بخوابیم ..بریم اونور.._خب پلگ امشب چه کنیم پلگ گفت مگه قراره کاری کنید گفتم برای سر گرمی که پلگ یه لبخند شیطانی زد گفتم پلگ که گفت دخترا منم یه لبخند شیطانی زدم شب که شد منو ملگ لباس های وحشتاناک روحانه پوشیدیم و رفتیم داخل اتاق ادری و ادرینا وقتی رفتیم اینا رو ح حا یوهو میکردیم که ادرینا چشماشو بتز کردم تا منو دید یه جیغ زد که ادری بیدار شد اونم یه جیغ زد منو پلگ همزمان گفتیم ما روح هستیم و اومدیم شمارو بخوریم که ادرینا گفت مطمئنی ما خوش مزه نیستیم ما از گوشت گربه چندشیم مگه نه ادری ادری تایید کرد یه نگاه به پلگ انداختم گفتم باشه ولی بدنتورو تسخیر میکنیم به فرض خواستیم بریم تو بدنشون که دوتا چوب خورد تو سرمون نگاه عقب کردیم پدرو مادرمون بودند گفتن از بچه های ما دور بمونید من یه جشمک به پلگ زدمو از در درفتیم که یهو پام به پارچه گیر کرد و افتادم رو پلگ من پلگ از روی پله های افتادیم پایین خدا رو شکر پله های بلندی نبود که یهو هیچ چیزی نفهمیدیم از زبان ادرینا بیهوششون کردیم و به صندلی بسمشون به ادری گفتم حتما قیافه زشتی پشت پارچه هست خیلی ترسناک مگه نه اونم تایید کرد گفتم پارچه رو برداریم برداشتیم که ادرنو پلگو دیدیم یه عالمه با چوب زدمیشون که بیدار شدن گفتم تا شما باشین ما رو اذیت نکنین ادرین گفت نقشه پلگ بود اون گفت اذیت دخترا کنیم من بیگناهم
پلگ گفت از زیر مجازات در نرو که گفتم ولی کنین و ازادشون کردم گفتم برید او اتاقتون و بخوابید و ما رفتیم بحوابیم +بیدار شدم دیدم ساعت هفته صبح دیدم اون دوتا تو بغل منو تیکی خوابیدن تیکیو بیدارم کردم گفتم تیکی دوتا ترسو برادر ماهستن مگه نه گفت اره بیدارشون نکردیم و رفتیم وسایلمون رو جمع کنیم و تا ساعت نه جمع کردیم اونا رو ببدار کردیم و رفتیم پایین تا صبحانه بخوریم بعد از صبحانه منو تیکی ساکو برداشتیم که مرت نذیر گفتن تنها نمیرین ماهم میام گفتم باشه و رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم فرود گاه سوار جت شخصی شدیم و رفتیم نیویورک تو راه مرت سرشو گذاشت رو سر نذیر نذیر سرشو گذاشت روی سر تیکی تیکیم سرشو گذاشت رو سر من منم سرمو گذاشتم رو سرش و دیگه هیچی نفهمیدم خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم رسیدیم نیویورک اونا رو بیدار کردومو رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه که بابام گرفته بود تو اتاق های دونفره من تیکی و اون دوتا خوابیدیم چون خسته بودیم بریم پیش ادرین _ییدار شدم خسته بود گفتم پلگ س.گ تو روحت چرا گفتی اذیتشون کنیم وگرنه الان این همه کتک نسیبمون نمیشد گفت حق داری گفتم من همیشه حقدارم رفایم پایین که دیدم دارن صبحونه میخورن ماهم رفتیم بخوریم بعد از خوردن صبحونه به پلگ گفتم اماده شو تا بریم گردش گفت باشه لباس های بیرونی اسپرت پوشیدیم و رفتیم بیرن گردش اول رفتیم موزه لوور به نقاشی مونالیزا نگاه میکردم که گفتم پلگ چرااین بخند این همه مرموزه گفت نمیدونم مگه من اون موقع بودم گفتم راست میگی بعد از موزه رفتیم رستوران تا نخار بخوریم نهار که خوردیم رفتیم برج ایفل چهار ساعت اونجا بودیم باد که میومد میخورد تو صورت ادم خیلی خوب بود بعد از برج پایین اومدیم و رفتیم خونه بابام گفت کجا بودین صبح تاحالا گفتم گردش گفت حتما خوش گذشته گفتم مگه میشه خوش نگذره گفت بله ...
پایان امیدوارم خوشتون بیاد اگه زحمتی نمیشه براتون یه لایک و یه کامنت بدین شما که چیزی ازتون کم نمیشه تازه منم خوشحال میکنین❤
اگه کم بود ببخشید
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالی بود تازه فهمیدم داستان جدید گذاشتی
ممنون
عالی مینویسی😘
ولی به نظرم از بین اسم های: (مایکل..فرانک..کارل..پیتر..جک..آلفرد..لوکاس..میا..زویی..آدرینا [که گذاشتی]..جسی..مارتین) یکی رو انتخاب کن برای اسمای خواهر برادراشون. به نظر من این اسما جذاب تر از اونان😊 و طرفدارات بیشتر میشن. ولی کلا هرجور راحتی.
ممنون خب تو داستان یه اتفاق هایی اتفاق میافته که شخصیت های جدید هست
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم😊❤
ممنون
عالییییییی بود
اگه دوست داشتی به داستان منم سر بزن
ممنون حتما