نامه ای به تو ♥♪

من داستان مینویسم ولی این یکی یکم واقعی تره.امید وارم خوشتون بیاد.ناظر نه مشکلی داره نه حرف بدی زدم لطفا منتشر کن.

نامه ای مینویسم به تو که هیچ گاه پست نخواهد شد و کاغذش در گوشه ای خاک خواهد شد اما ان را مینویسم که بدانم چه شد و هیچگاه یادم نرود . از هرکس به من نزدیکتر هستی اما نه نامی به خاطر میاورم نه نشانی که بخواهم نامه را بفرستم.

سلام . احتمالا من رو نشناسی و یادت نیاد ولی ما همدیگر رو دیدیم. البته همدیگه رو توی سینما یا پاساژ ندیدیم . خواب،من تورو توی خوابم دیدم.یادت میاد؟وقتی توی سالن مهمونی نشسته بودی یک لحظه برگشتم و بهت نگاه کردم؟ حس میکردم یه چیزی اشناس.

یکم باهم حرف زدیم . بعدش که رفتی تازه تصمیم گرفتم برگردم و باهات حرف بزنم اما هرچی گشتم پیدات نکردم که نکردم . رفته بودی و من بیدار شدم.

دفعه ی بعد با اون پیرهن سفیدت اومدی روش یه پولیور پنفش بافتنی استین حلقه ای پوشیده بودی.این تمام چیزیه که یادم موند.منو درک کردی نشستی و شنیدی.بعد لبه پنجره اتاقت نشستیم مطمئن نیستم اتاقت بود یا خونتون اما از اونجا دستمون به شاخه ی درخت لیمو می‌رسید. ببخشید راستش یکی از شاخه ها رو خراب کردم. قولت رو که نشکستی؟گفتم برای من لیمو نگه دار تا خودپ بیام و بچینمش تو هم گفتی هرجور شده برات روی شاخه نگهش میدارم حتی با چسب😔😊

حالا دیگه باید به یاد آورده باشی.اگه یک روز ببینمت فقط بهت نگاه میکنم حالا که موضوعش پیش اومد روی ساعدت تتو داری، نه؟