بعد از چتم با دن ازش خدافظی کردم و خوابیدم روزه بعد که بیار شدم خستگی هنوزم تو بدنم بود دوست نداشتم از خواب بیدارشم ولی مجبور بودم ی تکونی به خودم بدم
از رختخواب اومدم بیرون و تختم مرتب کردم به ساعته گوشیم نگاه کردم دیدم ساعت ۸ شده از اتاق با همون حالته خوابالو رفتم بیرون و به مامان بابام سلام کردم و صبح بخیر گفتم
مامانم وقتی منو دید گفت برو دستو صورتتو بشور بعد بیا سره میز که صبحونه بخوری منم با خمیازه یی که میکشیدم سرمو تکون دادم و به سمت دستشویی رفتم تا ی آبی به صورتم بزنم
از اینه ی دستشویی به چهرم خیره شدم
چهرم نسبت به قبل انگار بهتر شده بود شاداب تر شده بود شاید چون کنار اومده بودم با نبوده اکسم و عادت کرده بودم که ولم کرده چهرمم بهتر شده بود
ی دستی به صورتم کشیدم و با حوله ی روی دستگیره ی در صورتمو خشک کردم
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه صندلیو کشیدم عقب و روش نشستم به سفره یی که مامانم چیده بود نگاه کردم یهو گرسنه تر شدم و شروع کردم با اشتها غذا خوردن بعده اینکه غذام تموم شد یهو به خودم اومدم و گفتم من همون مرینتی بودم که قبلا اشتها نداشت چیزی بخوره ولی الان کم مونده بود غذای مامان بابامم بخورم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
جذاب و عالیی
مرسیییییییی🥺🥺🥺