داستان رومئو و ژولیت.

دختر و پسری هستن که خانواده هاشون باهم دشمنی دیرینه دارن، خاندان کپیلوت و مونتگیو. این دو نفر به صورت پنهانی عاشق هم میشن و باهم ازدواج میکنن، ولی باز هیچ راهی برای بهم رسیدنشون نیست...

رومئو ناخواسته باعث مرگ تیبالت از خاندان کپیلوت میشه و این کارو بدتر میکنه، برای همین حاکم دستور میده تا از شهر بره. مدتی میگذره و ژولیت با غم دوری رومئو سپری میکنه اما خانوادش بهش دستور میدن تا با کنت پاریس ازدواج کنه.

ژولیت برای اینکه ازدواج نکنه به سراغ راهبی میره که عقدش رو با رومئو خونده و اون راهب بهش دارویی میده که باعث میشه ژولیت برای 42 ساعت بمیره. اینطوری خانوادش فکر میکنن که اون مرده و اونو به مقبره خانوادگی میبرن.

راهب کسی رو میفرسته تا به رومئو خبر بده که ژولیت قراره اینطوری فرار کنه اما اون آدم دستگیر میشه و نمیتونه حقیقت رو به رومئو بگه. حالا خبر مرگ دختر خاندان کپیلوت همه جا پخش شده و به گوش رومئو میرسه، رومئو سمی رو تهیه میکنه و به مقبره ای که ژولیت توش قرار داره میره و اونجا کنار پیکر ژولیت سم رو میخوره و میمیره!

ژولیت هم وقتی بیدار میشه با دیدن جسم رومئو خنجرش رو میگیره و توی قلب خودش فرو میکنه. با مرگ دو عاشق هردو خاندان تصمیم گرفتن کدورت هاشون رو کنار بذارن و دوباره باهم متهد بشن.(فقط منتظر بودن این دوتا بدبخت بمیرن)