بعده اینکه غذام تموم شد تو شستنه ظرفا به مامانم کمک کردم وقتی شکستن ظرفا تموم شد رفتم تو اتاقم رو تختم نشستم و به سقف اتاقم خیره شدم فکروخیال های زیادی تو سرم بود ناخودآگاه با خودم شروع کردم به زمزمه کردن یک اهنگه روسی که یکی از آهنگ های مورده علاقم بود همینطور که درحاله زمزمه ی اهنگ بودم یک نوتیت از طرف جولیت دریافت کردم
سریع گوشیمو برداشتم و پیامه جولیتو خوندم نوشته بود سلام اجی خوبی؟
اون زمان جولیت هنوز زیاد عادت نکرده بود اسممو بگه بجای اسمم بهم میگفت اجی با خوندن پیام جولیت ناخودآگاه یک لبخند اومد روی صورتم و شروع کردم به تایپ کردنو گفتم خوبم جولی تو چطوری؟ جولیت گفت منم بد نیستم
ی حسی بم میگفت جولیت زیاد اوکی نیست حالش ازش پرسیدم چیزی شده؟ حس میکنی زیاد اوکی نباشی
که یهو جولیت گفت اره اجی
مامان بابام فهمیدن همه چیو و باید از جک جداشم
با خوندن این پیامه جولیت خیلی ناراحت شدم چون جک یجورایی مثله داداشم بود و جولیتم بهترین دوستم که اونم مثله خواهره کوچیکم بودم دوست نداشتم این دوتا از هم جداشن
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
✅️بک میدم☑️