شرلوک هلمز و در-ن-د-ۀ باسکرویل نویسنده سر ارتور کنان دویل { لورا لیونز }
قضیه لورا لیونز را به سِر هنری گفتم و افزودم که می خواهم هرچه زودتر او را ببینم . بعد به خانه اش در نیوتاون رفتم . مستخدمه ای مرا به اتاق نشیمن برد . آنجا خانم زیبایی با مو های مشکی پشت ماشین تحریر نشسته بود . خودم را معرفی کردم وگفتم که پدرش را دیده ام .
گفت : « من با پدرم کاری ندارم . وقتی توی دردسر افتادم ، کمکم نکرد . وقتی بی پول و گرسنه بودم ، سِر چارلز باسکرویل و چند آدم مهربان دیگر کمکم کردند . »
گفتم : « آمده ام که دربارۀ سِر چارلز چیزی بپرسم . می خواهم بدانم که آیا به او نامه نوشته و خواسته اید به دیدنتان بیاید ؟ »
به خشم آمد و رنگ از رخش پرید .
گفت : « این چه سئوالی است ! چه حقی دارید که از زندگی خصوصی من پرس و جو کنید ؟ اما جواب خیر است . »
« حتماً خوب یادتان نمی آید . به نظرم روزی که م-ر-د به او نامه نوشتید . نامه تان این طور بود : خواهش می کنم لطفاً این نامه را بسوزانید ، و سر ساعت ده دم دروازه بیایید . »
لحظه ای به نظرم رسید که نزدیک است غش کند . بعد با صدای آهسته ای گفت : « از سِر چارلز خواسته بودم به کسی نگوید . »
« مبادا خیال کنید سِر چارلز دربارۀ شما به کسی چیزی گفته . نامه را به آتش انداخته ، اما همه اش نسوخته . خوب ، شما نامه را به او نوشتید ؟ »
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی و کامل:>