دلنوشته p4:)

نیازی به موسیقی نیست؛ تو فقط کنارم باش من با تو زیر نور ستاره ها در نیمه شب خواهم رقصید، کلمات بین ما موسیقی خواهند شد و نگاهمان دوخته شده به هم، من در آن شب خوشحال خواهم بود که می‌توانم با ماه برقصم...

حقیقت اینه که فکر میکردم هیچ وقت عاشقت نمی‌شم وَ هیچ وقت قرار نیست کنارت باشم اما وقتی به خودم اومدم دیدم تا کمر توی دوست داشتنت گیر کردم هر چقدر هم برای رسیدن بهت تلاش میکردم بیشتر توی اون باتلاق فرو میرفتم...

من تو را باختم...! تو را به خودم، به رویاهایم، به تمام خواسته هایم باختم...! من تو را به تمام کسانی که قول داشتنت را داده بودم ظالمانه باختم...! که دیگر دستانت را نخواهم داشت، که دیگر چشمان سیاهت را نخواهم دید، که دیگر نفس‌ کشیدنت را بر روی گونه هایم حس نخواهم کرد، من تو را نا عادلانه به تمام هستی باختم...!

بغل کردن کسی که دوسش داری اینجوریه که دستات و حلقه میکنی دور یه موجود زنده که بوی تنش برات خاصه و برای چند لحظه ام که شده دیگه دلت نمیخاد بمیری.... :)))

یه صدایی هست درونمه، درون مغزم چقدر پر حرف و حسرته. حتی نمی‌فهمم چی میگه و از من چی میخواد... بعضی وقتا دلم میخواد دستمو بزارم جلوی سرم و صداشو نشنوم...