سلام سلاممم ببخشید انقد دیر مارت گذاشتممم
از زبان خودم😐:
پدر دیپر و میبل(اسم پدرشو یادم نمیاد):بچه ها مطمعنین میتونیم این سه روز رو بدون نا دووم بیارین؟
دیمر:آره پدر اصلا نگران نباش ما دیگه بزرگ شدیم
میبل:خب دیگهههه برین برین الان هواپیما میره
مادر:باشه پس مواظب خودتون و خونه و وسایل آشپزیم باشینا
رفتن*
دیپر:بیل راحت باش رفتن
یهو بیل از گوشه ی دیوهر ک نامرئی شده بود پیدا شد
بیل:واقعا مادر پدرتون چندشن ناسلامتی۱۳ سالتونه دیگه س روز تنها خونه بودن چیزی نی
دیپر:آره خو ولی دیگه....
ی پرتال باز میشه
ی پسره با هودی مشکلی و مو های بلوند میاد بیرون
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
جرسی انقد انرژی میدی😁❤
عالی
فقط اونجا که میگه هیچکی نمیتونه غیر من داداشمو اذیت کنه👍🏻🤡
خب هیچکس نمیتونه و مرسی🤡🤌
🙏🏻
سلام داستانت خفنه خوشحال میشم به داستان منم سربزنی