من باید میرفتم ولی نمیخواستم با رفتنم بگذارم انها بتوانند مثل بقیه چیزها خاطراتم را بگیرند
مزایده در همچین شهری رسم بود. مراسمی باشکوه که هرکسی می اید و تفریح میکند و خوش میگذراند. اما فرق داشت. نه برای ان اشراف زاده ها بلکه برای ما که باید پشت تمام این صحنه ها باشیم. ما ؛ فقیرترین طبقه این شهر باید در مزایده شرکت میکردیم تا ما را ببینند و بخرند. از همان بچگی که مشخص میشد ما خاص هستیم و باید برویم ، تمام چیزهایی که داشتیم را می گرفتند. از جمله خانواده هایمان را.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
چه قشنگ :))))))))))
همه متن هات قشنگه🎇🌠
به قشنگی خودت عزیزدل :>>
اونقدر زیباست که هیچ چیز برای گفتن ندارم :)
کلمه به کلمشو تو اعماق وجودم حس کردم
ممنونم عزیزدل :>>
بک؟
داده شد