یک اتفاق عجیب P2

هر روز خبر از اکسم میومد برام از طرفه آدم های متفاوت یکی میگفت اکست لا0شیه و تو متوجه نبودی یکی دیگه میگفت حیفه تو برای اون آدم یکی دیگه میگفت فراموشش کن اون هم زمام با تو به چند نفره دیگم بوده و..... هر روزم شره بود حرف های جور واجور از آدم های متفاوت اولش شنیدنه این حرفا برام سخت بود اذیت میشدم وقتی میدیدم بازیچه ی ی ادمه عو0ضی شده بودم این موضوع آزارم میداد چون من یک دختره مغرور بودم چجوری یک پسره لا0شی تونست بام بازی کنه؟ چجوری تونست یهو مهم بشه برام؟ اون که اصلا از اولشم مهم نبود که چجوری یهو کله ذهنم شد اون؟ کله فکرم شد اون؟ جوری شده بودم که همش اسمشو می‌آوردم و هرکسی هر کاری انجام می‌داد به اون تشبیه میکردم

تو افکاره خودم غرق بودم که یهو متوجه یک قطره اشکه کوچیک از کناره چشمم شدم ، قطره اشک اروم حرکت کرد رویه گونم چشامو بستم و بهم فشار دادم تا قطره ی دیگه ازش نیاد ولی یهو گریم گرفت با صدای بلند شروع کردم گریه کردن بالشتمو بغلم کردم و گریه میکردم وسط گریه هام اسمه اکسمو میاوردم و میگفتم چجوری تونستی این کارو بام بکنی؟ چجوری تونستی یهو بزاری بری؟ ها؟ چجوری؟ همینجوری که در حاله گریه بودم به بالشتم که بغلم بود مشت میزدم با هر مشتم اسمه اسکمو بلندتر میگفتم جوری که یهو از حال رفتم و آروم سدمو گذاشتم رو تخت و چشام بسته شد

وقتی چشامو باز کردم سردرد عجیبی داشتم به طرفه اینه ی اتاقم رفتم دیدم چشام باد کردن و قرمزن صورتم سفید شده بود مثله گچه دیوار اندامم لاغر شده بود انگار که یک هفته ی چیزی نخوردم از اتاقم رفتم بیرون تا ی آبی به صورتم بزنم وقتی اومدم بیرون دیدم مامان بابام برگشتن خونه سریع به سمته دستشویی رفتم تا منو نبینن وقتی صورتمو شستم اومدم بیرون به مامان و بابام سلام کردم و ی لبخند زدم انگار که هیچی نشده بود و اصلا ناراحت نبودم مامانم گفت عزیزم بیا ناهار آماده شده بیا کمک کن میزو بچینیم با اینکه اصلا حوصله نداشتم و اشتهام نداشتم اما قبول کردم با مامانم میزو چیندیم و صندلیو کشیدم و نشستم دوقاشق اولو خوردم اما اشتها نداشتم بیشتر بخورم برای اینکه خانوادم شک نکنن یکم دیگم خوردم ولی یکم از غذام موند به مامانم گفتم من سیر شدم میرم یکم استراحت کنم آشپز خونرو ترک کردم و سریع به اتاقم پناه بردم رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم بازم کلی پیم داشتم کلی آدم اومده بودن حالمو پرسیده بودن و نگرانم شده بودن از بچه های گپ بود

خب دوستان داستانو دوباره دارم ادامه میدم ولی خب از اونجایی که پرید اکانت قبلیم متاسفانه برای همین دوباره از اول منتشر میکنم تا برسیم به قسمت های اصلی همونطور که قبلا گفتم یک داستان واقعیه ولی نگفتم داستان کیه پس تا آخرش همراهم باشین:) ممنون از حمایت هاتون❤️