《...یکی از سخت ترین کار هایی که باید میکردیم،صبر کردن بود!...exxp》
{کمی قبل،محفل پریان}...مورینا:خب اعضای شورا،ما گردنبند رو پیدا کردیم!...همونطور که به اطلاعتون رسوندن جاش امنِ و کسی هم که میتونه فعالش کنه، یعنی enfp رو داریم!...ارتش مون کامله و فردا صبح به سوی مقصد بزرگ مون حرکت میکنیم!...یکی از اعضای شورا که لباسی سرتاپا آبی به تن داشت و موهایش مانند امواج دریا تکان میخورد و آن را نِوا صدا میزدند، گفت:ملکه،خودتون میدونید که احتمالا ارتش ما کفاف تمام نیرو های شرورانه ای که اون بیرون علیه ما قد علم کردن رو نمیده!.. نِوا خواست تا حرفش را کامل کند که مورینا توی حرفش پرید و گفت:این دفعه نه!جز enfp پانزده نفر دیگه هم هستن..احتمالا قدرت ما درکنار اون ها برتری داشته باشه!..قوی تر از چیزی هستن که بنظر میان!...یکی دیگر از اعضای شورا که لباسی مانند مرجان های سبز دریا پوشیده بود گفت:حرف حرف ملکه ست،ما نیرو هامون رو تا فردا صبح آماده میکنیم!.. مورینا لبخندی شرورانه روی لبش نشست و گفت:عالیه...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عالی بود🌷
________________________________
یه قرعه کشی ۴۰۰۰۰ امتیازی داریم😉
هر شانس فقط ۳۰۰ امتیاز 🥳😁😇
پس بدووو شرکت کن تا از قرعه عقب نمونی😍👌🏻
به نظرسنجیم(قرعه کشی)سر بزنید🌱✨
پین؟ادمین اگه ناراحت شدی پاک کن
من جشن نگیرم کل داستانات رو گزارش میدما
هین!..من باهم یه تیم بودیم!🤧
عالی بود🥲❤
مرسیی:)))
به مناسبت تفلدت پارت جدید بدهههههههه
عاو😂😔...چشم🪄🌿
بل بل
تفلدتتتتتتتت
مبارکککککککککک
تفلد تفلد تفلدت مبارک
عالییییییئییییی بود
پارت بعد رو سریع بزار
مرسییی:))
چشم حتما:)
میکند ،estp چنگی به هوا زد و یک دستبند سبز با رگه های ابی به دستش می اید .انیسا کم کم روبه رویestp ظاهر میشود .estp عینک را از چشم انیسا برمیدارد و به entpبر میگرداند.estp:معجون دست اونه!
جالب میشه...ولی قرار بود نیت آنیسا خیر باشه😂🥲
تصورات من اینه
نظرت؟
تصوراتت خشنن..😂🤡نمیدونم اگرم بخوام اینطور بنویسمش احتمالا میره برای دو پارت بعد...اگه اشتباه نکنم
در هر صورت باید بنویسی
تازه به خاطر قوانین تستچی واسه اینکه اکانتم بسته نشه کلی ازش کم کردم وگرنه خیلی خشن تر بود
عجب🤡😂
بازم ایده دارم:وقتی همه به کمک انیسا (ننیدونم درست گفتم یانه)فرار کردند و به جنگل رسیدن یک غار رو به عنوان سرپناه انتخاب میکنن.نصف شب intpوintjدارن نگهبانی میدن که ناگهان یک چاقو از غیب به گردن intjفرو میره.intpکه تعجب کرده بود بقیه رو بیدار میکنه و از isfj میخواد که معجون شفا بخش رو بهش بده ولی هر چه قدر میگردن پیداش نمیکننentp داد میزنه میگه:عینک من هم نیست!.....همه تعجب کرده بودن که یک دفعه چاقویی دیگر از غیب به شکم enfj فرو میشود .همه در حالی که خیلی ترسیده اند میبینند که estpبا هوا کتک کاری
همه میمیرن که😔🤡😂...بعد ی سوال...اونی که این کارا رو کرده کیه؟
نمیدونی با چه ذوقی اومدم تو
🥲🥺عاح قلبم
ععععععععاااااااااالللللللللییییییییییییییبییی
تا پارت بعد نبینیم ،اروم نمی گیگیریم
مرسیی:))
حتما.. زود مینویسم..🌿🥲