رستاخیز درون ...
از پشت پنجره، نور کمرمق خورشید صبحگاهی وارد اتاق شد و بر دیوارهای خاکستری سایههایی لرزان ایجاد کرد. او آهسته از تخت برخاست، چشمانش هنوز سنگین از خواب. آینهی قدی در گوشهی اتاق، تصویری از مردی نشان میداد که بار سنگینی از تجربه و احساسات بر دوشش داشت. خطوط عمیق چهرهاش، هر یک داستانی از نبردهای درونی و بیرونی را بازگو میکردند.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
مرسیییی از این پیام قشنگت خوشگلم🥰🙏
ممنون🙏🥰
خواهش می کنم شاپرک ❤️🩹