
سلام سلام🤗بچه ها ببخشید من ممکنه یا زود زود تست بزارم یا یکم بین تستام فاصله بیوفته😅معذرت😇
از هواپیما پیاده شدید و رفتین که چمدون هاتون رو تحویل بگیرید، همه ی بچه ها چمدون هاشون رو برمیدارن که متوجه میشی چمدون تو و جونگی دقیقا دقیقا عین همه و هیچ فرقی نداره😳در همون لحظه نامجون میگه: وایسا ببینم...😲شما دوتا با هم کاپلین(کاپل یعنی دوست دختر و دوست پسر)؟ هانیه:ادا! تو به من نگفته بودی😲🤭؟ تو مونده بودی چی بگی اصلا یعنی چی چمدون یه شکل چه ربط به کاپل بودن داره😧؟ از زبان تهیونگ:بچه هاهمینطوری داشتن هی دلیل میاوردن که ادا و کوک کاپل ان و من واقعا مونده بودم، اصلا امکان نداره همچین چیزی باشه، برای اینکه مطمئن شم یه نگاه به صورت ادا کردم و دیدم که تعجب کرده و فهمیدم همچین چیزی نیست و فقط از روی اتفاق چمدون هاشون مثل همه. از زبان ادا: من واقعا نمیدونم چرا بچه ها دارن اینقدر شلوغش میکنن کم مونده بود که بزنم زیر گریه که یهو تهیونگ گفت: بچه ها همچین چیزی نیست این داستان فقط از روی اتفاقه. قبل از اینکه کسی مخالفت کنه مادر و پدر هانیه و اتوبوس ما رسید. هانیه خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت ما هم با اتوبوس رفتیم هتل(پسرا تو هتل اتاق رزرو کرده بودن) من تو لابی هتل منتظر موندم تا پسرا برن لباساشونو عوض کنن و بیان
حدودا ربع ساعت بعد پسرا با کلاه و ماسک و لباس سیاه اومدن تو لابی، ادا: خب دیگه بریم خونه ی خاله نریمان. جین: تو نمیخوای لباس سیاه بپوشی؟ جیمین: راست میگه. ادا: اونجا میرم تو اتاق مهمون عوض میکنم. جین: آهان.سوار مینی بوس شدیم و رفتیم خونه ی خاله نریمانم زنگ در رو زدم و وارد شدم بعد از دو سال مامان قشنگمو بغل کردم و کلی بوسش کردم، بعد به پسرا گفتم که باید برن مجلس مردا و جی هوپ گفت: چرا مردا و زنا جدا باید بشینن؟ منم گفتم: خب چون کشور ما کشور اسلامیه و باید جدا بشینن. شوگا گفت: ولی ما که کسی رو اونجا نمیشناسیم، حتی بلد نیستیم فارسی حرف بزنیم😕 گفتم: چاره ای نیست باید تا ناحار صبر کنید😐 و بعدش بردمشون مجلس مردونه و خودم رفتم تو اتاق مهمون تا لباسمو عوض کنم که طبق معمول هر مجلس یه پیرزن داشت تو اتاق نماز میخوند و یه خانم داشت بچشو میخوابوند و دوتا خانم داشتن غیبت میکردن و یه نفر رو تخت خواب بود😑منم اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خاله نریمان خدابیامرز تا لباسمو اونجا عوض کنم بعدش که عوض کردم رفتم تو مجلس زنونه، چند دقیقه یه نفر از مجلس مردونه بلند داد زد: برای شادی روح مرحوم صلوات! و تا اومدیم صلوات بفرستیم پسرا بلند جیغ زدن و دویدن تو مجلس زنونه سمت من و میگفتن: فرار کن اداااا!!! منم گفتم: بچه ها آروم باشین فرار چرا؟😂شوگا گفت: داعش!!!داعش حمله کردهههههه!!!!منم پقی زدم زیر خنده( داعشیا که حمله میکنن اول بلند یه الله و اکبر بلند میگنو بعد جنگ شروع میشه) کل آدمای اونجا با تعجب نگاهمون میکردن و منم وسط مجلس عزا قهقهه میزدم🤣🤣🤣بعد یکم آروم شدم بهشون توضیح دادم که داستان صلوات چیه و بعد توضیح کامل کم مونده بود آب شن برن تو زمین😂😂😂
برای اینکه بیشتر از این خجالت نکشن بهشون گفتم:بچه ها پاشین بریم تو حیاط. اونا هم گفتن باشه، داشتیم از در مرفتیم بیرون که مامانم گفت: ادا الان وقت ناهاره بعدشم یه اتاق تو هتل رزرو کن برای خودت چون مهمونای اینجا تا هفتم خاله نریمان تو خونه ی من میمونن و چون میخوان گریه کنن بهتره تو هم با مهمونات بری هتل🙂🤧ادا: باشه مامان😘سر ناهار از زبان جونگی: بعد از اینکه غذامو خوردم و سعی کردم با کلمات فارسیی که یاد گرفتم از خانم مامان تشکر کنم پس به فارسی گفتم: متشکرم"خانم مامان".......از زبان ادا: داشتیم غذامونو میخوردیم که جونگی گفت: متشکرم خانم مامان😳(جونگی فکر کرده که مادر ادا اسمش مامانِ) مامانم یه نگاهی بهم کرد و داد زد: دختره ی چشم سفییییییدددد😡😡😡تو ازدواج کردی به من نگفتی؟؟🤬🤬🤬🤬(داماد ها به مادر زنشون میگن مادر یا مامان) ادا: به جان خودم ازدواج نکردم😰 جونگی اشتباه گفتاری داشت🥵🥵یهو مامانم با دمپایی افتاد دنبالم و من با سرعت تمام در رفتم و پسرا که دیدن چه فاجعه ای درست شده پشت سر مامانم دنبال ما اومدن😂😂
همه ی مهمونا با تعجب بهمون نگاه میکردن و ما هم عین سگ همو دنبال میکردیم، پسرا دنبال مامانم و مامانم دنبال من و من دنبال راه فرار😅اینقدر همو دنبال کردیم که مامانم خسته شد و وایستاد منم که دیدم آروم شده بهش توضیح دادم چی شده و از همه مخصوصا خانواده ی خاله نریمان عذر خواهی کردم و به پسرا گفتم: بچه ها تا دردسر دیگه ای درست نشده پاشین بریم هتل منم برم اونجا یه اتاق بگیرم. وقتی رسیدی هتل با پسرا رفتی تا یه اتاق بگیری که هتل دار گفت: ببخشید خانم اما اتاقامون پر شده و شما نمیتونین اتاق رزرو کنید. همون لحظه بود که تو دلت گفتی: سر هفتم خاله باید عزای منم بگیرن😐 نامجون پرسید: چی شده ادا؟ ادا: اتاقاشون پره😐🥱 نامجون: خب الان باید چیکار کنی؟ ادا: همون میرم خونه ی مامانم🙄 جی هوپ: اما اونجا که پر زنای گریونه. ادا: خب من مجبورم😐 تهیونگ: یه ایده ای💡! ادا: چه ایده ای؟ تهیونگ: ما هشت تا اتاق با دو تا تخت تک نفره گرفتیم اما اتاق من فقط من توشم، پس تو میتونی بیای تو اتاق من. جین و جیمین هم تائید کردن تو هم که خیلی خسته بودی گفتی باش و رفتین به سمت اتاقاتون🥱
بچه ها چون الان ساعت چهار و نیم صبحه من دیگه برم بخوابم 🥱😐😘
امیدوارم خوشتون بیاد😇 پارت بعدی قراره خیلی باحال و خنده دار باشه😂😘بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داعششششسش
واااااای اون تیکه ای که بی تی اس به ادا میگه داعش داعش حمله کرده خیلی خنده دار بود🤣🤣🤣🤣🤣🤣عالی منتظر پارت بعد میمونم🥰💜
ممنون😂😂
عالی بود😂
ممنون😅😂
عالیییییییییییی بودی آجی😍😍
فقط آخه آجی ساعت ۴:۳۰ صبح داستان مینویسن؟😐😐
من وسط داستان میخوابم😐😂
ای خدا من با دو صحنه ای که مامانش با دمپایی افتاده بود دنبالش😐😂😂و داعش اومده ترکیدم😂😂😂😂😂😂
ممنونم آجی😘😘راستش من و داداشم جغدای خونه ایم تابستونا تا ۷ صبح بیدار و تا ۵ بعد از ظهر خوابیم و روزای کلاس هم تا ۳ یا ۴ صبح بیدار و سر کلاس خوابیم😅😂
مردم از خنده🥱😑
پارت بعد پلیز🙏🏻🙏🏻
حتما😅