

بزرگترین تفاوت کلیدی بین فیلمهای انیمیشن دیزنی و پیکسار، مضمون رایج آنها است، که به فیلمهای مختلف هر استودیو، وحدت میبخشد و میتوان آن را در نمادینترین آهنگهای هر یک خلاصه کرد. برای مثال میتوان به آهنگ وقتی آرزویی میکنی (When You Wish Upon a Star) که باعنوان آرزویی که با دیدن ستاره امید به حقیقت میپیوندد هم شناخته میشود، از کارتون پینوکیو اشاره کرد، که به امضای شرکت دیزنی و بهطور خاص فیلمهای انیمیشن آن تبدیل شدهاست. همینطور مفهوم خواستن چیزی بزرگتر از خویش و امید آینده بهتری که بهعنوان یک آدم در پیشرو است، در قالب آهنگ من ترانه میخواهم (I want song)، درست مانند ترانه بخشی از دنیای تو (Part of Your World) از انیمیشن پری دریایی کوچولو، نمادین شدهاست. اغلب مضمونی عاشقانه در سراسر آثار دیزنی در جریان است و با آهنگهایی مانند روزی روزگاری در رویا (Once Upon a Dream)، دیو و دلبر (Beauty and the Beast) و یک دنیای کاملا جدید (A Whole New World) پیامش را منتقل میکند. درحقیقت آرزو کردن بخش مهمی از دیزنی است. جالب است بدانید که دیزنی به مناسبت صدمین سالگرد خود، فیلمی به نام آرزو، حول این مضمون ساختهاست. درمقابل، آهنگی که بیشتر با پیکسار مرتبط است، تو دوستی مثل من داری (You’ve Got a Friend in Me) از داستان اسباببازی است. داستان اسباببازی نهتنها اولین فیلم بلند پیکسار است، بلکه الگویی برای کل فیلمشناسی این استودیو محسوب میشود، زیرا فیلمهای پیکسار اغلب با دوستیهای متحولکننده زندگی سر پا است. دوستهایی مانند؛ وودی و باز در داستان اسباببازی، مایک و سالی در کارخانه هیولاها، شادی و غم در درون و بیرون، لوکا و آلبرتو در انیمیشن لوکا، و جو گاردنر و 22 در روح، تنها چند نمونه از این نوع دوستی هستند. هر دو آهنگ اگر تو را نداشتم (If I Didn’t Have You) از کارخانه هیولاها و هیچکسی مثل تو (Nobody Like U) از انیمیشن قرمز شدن، در تم اصلی خود شبیهبه ترانه تو دوستی مثل من داری از داستان اسباببازی هستند. درحقیقت دوستی مهمترین مسیله این ترانهها است. با این وجود پیکسار فیلمهای عاشقانهای مانند والای و المنتال را هم در کارنامه خود دارد. اما دیزنی خیلی کمتر از تم عاشقانه به سمت فیلمهایی با موضوع دوستی رفتهاست. فیلمهای زوتوپیا و موانا دو نمونه از محصولات دیزنی با موضوع دوستی هستند. هنوز هم عناصر اصلی فیلمهای پیکسار دوستی و ایده مرکزی آثار دیزنی، عشق و آرزو است.

وقتی صحبت از موسیقی میشود، دیزنی و پیکسار به روشهای متفاوت با آن برخورد میکنند. موسیقی از همان ابتدا با کارتون سفیدبرفی و هفتکوتوله، همیشه بخشی از انیمیشنهای دیزنی بودهاست، اما با اکران پری دریایی کوچولو در سال 1989، موزیکال به سبک تعیینکننده با سبک و تنور مشابه موزیکالهای برادوی وارد دنیای دیزنی شد. از آن به بعد، شخصیتهای فیلم ترانه میخواندند. مخاطب میداند که این نوع موزیکال در دنیای سینما به شکلی دیگر است و در دنیای دیزنی سورئال و نمادین. مانند السا که آهنگ رهایش کن (Let it Go) را در یخزده میخواند و بیشتر مفهومی استعاری و نمادین دارد، تا تحتالفظی و حقیقی. میتوان گفت که موزیکالهای دیزنی به یک ژانر برای خودشان تبدیل شدهاند. از سوی دیگر، پیکسار از جنبه موزیکال بهعنوان بخشهای حقیقی استفاده میکند، که در قلمرو فیلمهایشان وجود دارد و شخصیتها به آن واکنش نشان میدهند. زمانیکه داستان اسباببازی در حال ساخت بود، پیکسار آگاهانه تصمیم گرفت این فیلم را موزیکال نسازد. این درحالی است، که استاندارد محبوب فیلمهای دیزنی در آن زمان موزیکال بود. اولین جنبه موزیکال در داستان اسباببازی 2 رونمایی شد، زمانیکه وودی یک ضبط تلویزیونی قدیمی از عروسک خودش را تماشا میکند، که آهنگ تو دوستی مثل من داری (You’ve Got a Friend in Me) را میخواند. کوکو بهعنوان اولین موزیکال پیکسار تبلیغ شد، اما همه آهنگها اجراهایی در خود فیلم هستند، که دیگر شخصیتها میتوانند آن را ببینند و به آن واکنش نشان دهند. کوکو و روح هر دو فیلمهایی هستند، که داستانی را درباره موسیقیدانان به صورت موزیکال ارائه میدهند. موزیکال بزرگ قرمز شدن هم، توسط گروه تاون 4 اجرا میشود. درحقیقت جاییکه محصولات موزیکال دیزنی نماد است، پیکسار آن را به بخشی واقعی از داستان خود تبدیل میکند.

دیزنی در برنامهریزی برای تاریخ اکران فیلمهایش عالی عمل میکند. این کمپانی میداند بهترین زمان برای اکران یک فیلم چه زمانی است و همچنین میداند چگونه از فصل تابستان و تعطیلات، به بهترین شکل ممکن برای فروش فیلمهایش استفاده کند. در ابتدا، انیمیشنهای دیزنی مانند پوکو هانتس، مولان و تارزان فیلمهای بزرگ تابستانی بودند، در حالیکه داستان اسباببازی، زندگی یک حشره و داستان اسباببازی ۲ برای آخر هفته روز شکرگزاری نگه داشته میشدند. با اینحال، وقتی محبوبیت پیکسار شروع به افزایش کرد و انیمیشنهای دیزنی با مشکل مواجه شدند، دیزنی به فیلمهای پیکسار تاریخ اکران تابستانی داد، در حالیکه اکران آخر هفته شکرگزاری را برای محصولات خود در نظر گرفت. البته در جستجوی نمو با اکران در ماه می، این روند را شکست، اما با شروع اکران ماشینها، بیشتر فیلمهای پیکسار در ماههای تابستان و بیشتر در ماه ژوئن اکران میشدند. تنها دلیلی که کوکو و دایناسور خوب در آخر هفته شکرگزاری اکران شدند این بود که آن زمان از سال، مدتها بدون انیمیشنهای دیزنی گذشته و چیزی برای پر کردن این جایگاه لازم بود، زیرا دو فیلم پیکسار در آن سالها اکران شدند. انیمیشنهای دیزنی اکنون در تعطیلات آخر هفته شکرگزاری عالی عمل میکنند. قدرت فروش و ماندگاری باورنکردنی یخزده در تعطیلات آخر هفته شکرگزاری و تا اوایل سال بعد، باعث شد تا این فیلم به پردرآمدترین فیلم سال 2013 تبدیل شود. در حالیکه فیلمهای اخیر مانند دنیای عجیب و آرزو در تعطیلات آخر هفته با شکست روبرو شدند، کمپانی امیدوار است که موانا 2، راه نجاتی برای آمار فروش محصولاتش باشد. این برنامهریزی اکنون به فیلمهای پیکسار حالوهوای تابستانی دادهاست، در حالیکه انیمیشنهای دیزنی، بخش جداییناپذیر تعطیلات هستند.

4. شخصیتهای شرور دیزنی معروفند، اما درباره پیکسار اینطور نیست: بههمان اندازه که قهرمانان دیزنی معروف هستند، شخصیتهای شرور دیزنی را هم همه میشناسند. ملفیسنت، جعفر در علاالدین، کروئلا، اورسولا و کاپیتان هوک؛ تنها بخشی از شخصیتهای شرور استودیو دیزنی هستند. حتی یک مجموعه فیلم در دیزنی وجود دارد، که براساس زندگی فرزندان این شخصیتهای شرور ساخته شدهاست. شخصیتهای شرور دیزنی اهمیت زیادی داشتهاست و بهنوعی یکی از عناصر تجاری این استودیو محسوب میشوند. مخاطبان هم این شخصیتها را دوست دارند، زیرا آنها شرور هستند و از شرور بودن خود لذت میبرند. ترانههای دیزنی که از زبان شرورها خوانده میشود هم، جذابیت خاص خود را دارند. ترانههایی مانند؛ ارواح بیچاره و مفلوک (Poor Unfortunate Soul)، آماده باش (Be Prepared) و آتش جهنمی (Hellfire) بخش محبوب انیمیشنهای دیزنی هستند. از طرف دیگر، تعداد کمتری از شرورهای ماندگار و محبوب به پیکسار تعلق دارد. این تا حدی به این دلیل است که، پیکسار یک استودیوی بسیار جوانتر از دیزنی است و فیلمهای کمتری دارد. با این وجود، افراد شرور در فیلمهای پیکسار بهندرت برجسته یا ماندگار میشوند. به جز چند مورد خاص، مانند سیندروم از شگفتانگیزان یا رندال از کارخانه هیولاها، شرورهای پیکسار هرگز نقش اصلی فیلم یا در کانون توجه نیستند. باوجود اینکه اینها هم ضدقهرمانهای خوبی هستند، اما آنجا که شرورهای دیزنی تماشاگر را جذب میکنند، شرورهای پیکسار حرفی برای گفتن ندارند. طرفداران ضدقهرمانهایی مانند ارنستو د لا کروز در کوکو و هاپر از زندگی یک حشره را دوست دارند، اما آنها برجستهترین چیزی نیستند که مخاطبان فیلمهای پیکسار، درباره آن صحبت میکنند.

یکی از دلایلی که ممکن است شرورهای پیکسار بهیادماندنی به نظر نرسند، این است که موانعی که شخصیتهای آن فیلمها باید بر آنها غلبه کنند، شخصیتمحور هستند تا یک عامل بیرونی. برای مثال با اینکه سید یک تهدید در داستان اسباببازی است، درگیری اصلی بین وودی و باز و سفر آنها به سمت دوست شدن است. در درون و بیرون هم که هیچ شروری وجود ندارد، این نقص درونی شخصیت شادی است، که باید بر آن غلبه کند. همینطور تضاد اصلی در انیمیشن المنتال این است که آیا جامعه، به وید و امبر اجازه میدهد با هم باشند یا خیر. یا بهعنوان یک مثال دیگر، در قرمز شدن چالش اصلی، تفاوت نسلی بین مادر و دختر است، که با درگیری به پایان نمیرسد، بلکه با تفاهم به پایان میرسد. این تغییر جهت دور شدن از شرورها و بیشتر رفتن به سمت درگیریهای درونی ناشی از یک نقص شخصیتی یا مشکل اجتماعی، به انیمیشنهای دیزنی هم ورود کردهاست. صحبتهای زیادی درباره این موضوع وجود دارد که، شخصیت شرور از محصولات دیزنی، دیگر یک مفهوم ناپدیدشده است. به همین دلیل تبلیغات زیادی درباره شخصیت شاه منفیسیو بهعنوان یک شخصیت شرور در انیمیشن آرزو انجام میشود. فیلمهای دیزنی مانند رالف خرابکار، یخزده و زوتوپیا بهدنبال معرفی شرورهای متفاوت خلق شدند، درست مانند داستان اسباب بازی 2 یاکارخانه هیولاها. اما انیمیشنهایی مانند؛ موانا، رالف اینترنت را خراب میکند و دنیای عجیب، هیچ شروری ندارند. این محصولات به جای نابود کردن یا غلبه بر شرور، فقط بر سوءتفاهماتی که باید برطرف شود، تمرکز دارد.

یکی از تفاوتهای کلیدی که فیلمهای پیکسار و دیزنی را از هم جدا میکند، زیباییشناسی آنهاست. به استثنای انیمیشن دلیر، جریان همه فیلمهای پیکسار در قرن بیستم یا آینده اتفاق میافتد و اغلب دارای عناصر معاصر هستند. فرنچایزهایی مانند داستان اسباببازی، کارخانه هیولاها، و درون و بیرون همگی مفاهیم موردنظر خود را از دریچه فرهنگ مدرن امروزی بررسی میکنند. همچنین المنتال، ماشینها و بهپیش، دارای تحولات منحصربهفردی در زندگی قرن بیستویکی هستند، که مخاطب میتواند آن را تشخیص دهد. ازطرفی فیلمهای علمی تخیلی مانند شگفتانگیزان، وال ای و لایتیر همگی در زمان آینده رخ میدهند، در حالیکه راتاتویی، بالا و قرمز شدن جهانهای معاصری را نشان میدهند، که شباهت زیادی به دنیای امروز مخاطبان دارد. از طرف دیگر انیمیشنهای استودیو دیزنی بیشتر کلاسیک هستند. نهتنها فیلمهای کلاسیک دیزنی، بلکه حتی آثار تازهتر این استودیو مانند یخزده، موانا و گیسوکمند، بهوضوح براساس داستانهای افسانهای قبل از قرن بیستم خلق شدهاند؛ همان داستانهایی که الهامبخش آثاری مانند؛ سفیدبرفی و هفت کوتوله، پیتر پن و رابین هود هم بودهاند. البته بدیهی است که انیمیشنهای دیزنی هم سهم خود را از دنیای معاصر داشته و براساس آن آثاری مانند؛ لیلو و استیچ یا الیور و دوستان را خلق کردهاست. بهعلاوه اثری مانند زوتوپیا اشتراکات زیادی با الگوهای پیکساری خود دارد. یا رالف خرابکار همان داستان اسباب بازی است، که انگار برای شخصیتهای بازیهای ویدیویی ساخته شدهاست. این روند نشان میدهد که چگونه پیکسار شروع به تأثیرگذاری بر انیمیشنهای والت دیزنی کردهاست و به همین دلیل است که مردم خیلی از اوقات، این دو استودیو را با یکدیگر اشتباه میگیرند.

یکی از تفاوتهای کلیدی که فیلمهای پیکسار و دیزنی را از هم جدا میکند، زیباییشناسی آنهاست. به استثنای انیمیشن دلیر، جریان همه فیلمهای پیکسار در قرن بیستم یا آینده اتفاق میافتد و اغلب دارای عناصر معاصر هستند. فرنچایزهایی مانند داستان اسباببازی، کارخانه هیولاها، و درون و بیرون همگی مفاهیم موردنظر خود را از دریچه فرهنگ مدرن امروزی بررسی میکنند. همچنین المنتال، ماشینها و بهپیش، دارای تحولات منحصربهفردی در زندگی قرن بیستویکی هستند، که مخاطب میتواند آن را تشخیص دهد. ازطرفی فیلمهای علمی تخیلی مانند شگفتانگیزان، وال ای و لایتیر همگی در زمان آینده رخ میدهند، در حالیکه راتاتویی، بالا و قرمز شدن جهانهای معاصری را نشان میدهند، که شباهت زیادی به دنیای امروز مخاطبان دارد. از طرف دیگر انیمیشنهای استودیو دیزنی بیشتر کلاسیک هستند. نهتنها فیلمهای کلاسیک دیزنی، بلکه حتی آثار تازهتر این استودیو مانند یخزده، موانا و گیسوکمند، بهوضوح براساس داستانهای افسانهای قبل از قرن بیستم خلق شدهاند؛ همان داستانهایی که الهامبخش آثاری مانند؛ سفیدبرفی و هفت کوتوله، پیتر پن و رابین هود هم بودهاند. البته بدیهی است که انیمیشنهای دیزنی هم سهم خود را از دنیای معاصر داشته و براساس آن آثاری مانند؛ لیلو و استیچ یا الیور و دوستان را خلق کردهاست. بهعلاوه اثری مانند زوتوپیا اشتراکات زیادی با الگوهای پیکساری خود دارد. یا رالف خرابکار همان داستان اسباب بازی است، که انگار برای شخصیتهای بازیهای ویدیویی ساخته شدهاست. این روند نشان میدهد که چگونه پیکسار شروع به تأثیرگذاری بر انیمیشنهای والت دیزنی کردهاست و به همین دلیل است که مردم خیلی از اوقات، این دو استودیو را با یکدیگر اشتباه میگیرند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام 💓🌟
ادمین پست عالی بود .
____
دوست داری یه اکانت فوق العاده رو بهت معرفی کنم ؟ پس میتونی بیای تو اکانت ویکتوریا « توی لیست دوستام » 💓
ببخشید اگه ناراحت شدی !
پین؟
عالی بود🌷
________________________________
یه قرعه کشی ۴۰۰۰۰ امتیازی داریم😉
هر شانس فقط ۳۰۰ امتیاز 🥳😁😇
پس بدووو شرکت کن تا از قرعه عقب نمونی😍👌🏻
به نظرسنجیم(قرعه کشی)سر بزنید🌱✨
پین؟ادمین اگه ناراحت شدی پاک کن
زیر سی تا فرشته نیاز دارم تا ۱۰۰۰ تایی بشم.بک میدم.
ادمین پاک کردن این پیام کاملا آزاده✅
من که همشون رو دوست دارم واسم فرقی نمیکنه
دو اسلاید اخر متنش یکی بود..?
و خودم پیکسار بیشتر دوست دارم چون بهتر میتونم درکش کنم. ولی با دیزنی از بچگی خیلی خاطره دارم. از سفید برفی بدم میومد ولی عاشق سیندرلا بودم چندبار میدیدم و بعد اونم رو فروزن قفلی زدم🗿💔الان خیلی درون بیرون دوست دارم چون قشنگ درکش میکنم و داستانش خیلی باحال و جدیده انیمیشن روح هم عالی بود^^
دیزنی با ما بزرگ شده لی پیسکار هم فبلم های خیلی خوبی داره
پستت عالی بود عزیزمممم❣️❣️❣️❣️
ممنون
منی که هیچ کدوم رو متوجه نشده بودم🙂