
خاطرات ترسناک اینبار از زبون کاربرا🫴 لطفا رد نشه چون واقعا چیز بدی نداره
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
192 لایک
من تنها چیز ترسناک که داشتم این بود
یه شب خواب بودم و دیدم داداشم رفت دست شویی بعد دیدم که نمیاد ساعت ۲ رفت دیگه نیومد بعد من منتظر بودم دیگه رفتم ببینم اومد یا نه دیدم رو تخت خوابیده و اصلا چراغ روشن نبود و تازه فهمیده بودم داداشم با برق خاموش نمی ره دست شویی مامان بابام هم همینطور انقدر ترسیدم رفتم سر جام پتو هم تا سرم کشیدم بعد خوبم برد
کسی به عطر های من دست نمیزنه جز خودم
اما یه روز در عطرم نیمه بازبودن و هیچکس به اون دست نزده بود...
گوشیمو به شارژ زده بودم مامانم و بابام خواب بودن و خودم هم تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم رفتم بالاسر گوشیم دیدم گوشیم ۳۰ سانت اونور تر رفته بود
شب بود و من داشتم از دستشویی بر میگشتم که یه چیز سیاه از پشت ماکروویو بیرون اومد منو نگاه میکرد تا مامانم صدام زد و اون رفت پشت یخچال
یبار احساس کردم یکی داره بهم نگاه میکنه گفتم شاید روح باشه بهش گفتم اگه صدای منو میشنوی و اینجایی کاری کن که من متوجه ت بشم و بلافاصله یه سایه سیاه رد شد و رفت...
یبار خونه تنها بودم سرم رو روبه آشپزخونه چرخوندم و دیدم به سایه ی سیاهی رفت سمت تراس و بعدش فقط صدای چک چک یه چیزی رو شنیدم
من هرموقع میرم تو جنگل یاجاهایی که درخت نسبتا زیاد باشه میبینم یکی ازپشت یه درخت میره پشت یه درخت دیگه.
من فرار کردمو رفتم بغل مامانم!
هیچکس خرفمو باور نمیکنن و همه میگن خواب بوده اما واقعا این اتفاق افتاده:)
تنها خاطره ای که از دوسالگیم یادمه!
واسه همه بچه ها تولد یه سالگیشونو خیلی بزرگ برگزار میکنن ولی من مادر بزرگم فوت کرد و متاسفانه نشد واسه همین پدر و مادرم تصمیم گرفتن که تولد دوسالگیمو برگزار کنن و کلی مهمون دعوت کنن خب من توی حال بودم و عکس مامان بزرگم رو دیوار اتاق خواب که روبه روی حال بود نصب شده بود.
یه انرژی خاصی که هنوزم میتونم حسش کنن و یادمه رو حس کردم و رفتم تو اتاق خواب و نثل دیوونه ها به قاب عکس زل زدم!
یه دفعه مادر بزرگمو دیدم که دستاشو برام باز کرده بود و بهم میگفتم بیا بغلم! اما
اگه من داستانامو بگم منم میزاری؟