آیا داستان لیسا را میدانید؟

این لیسا است. او دوست من است. مادر و پدر من نمی توانند او را ببینند بنابراین آنها میگویند که او یک دوست خیالی است. لیسا دوست خوبی است.

امروز من سعی کردم که یک گل در حیاط و در جعبه شن بکارم اما لیسا گفت این جاییست که پدرش خوابیده پس من آن را در یک کاسه شن کاشتم.

لیسا امروز با من به مدرسه آمد. من او را آوردم تا به بقیه نشان دهم اما خانم مونرو عصبانی شد چون او نمی تواند لیسا را ببیند لیسا ناراحت شد و پاک کن او را پنهان کرد.

پریروز تولدم بود. مادر پیتزا خرید اما کسی نیامد لیسا گفت مردم آمدند و کادو ها را گذاشتند و رفتند. من سه تا عروسک باربی چند تا کفش و پنج دلار گرفتم . من و لیسا با عروسک ها بازی کردیم.

خانم مونرو امروز نیامد و به جایش خانم دیگمن آمد . او فوق العاده است. او اجازه داد ما تنقلات بخوریم . من امیدوارم او معلم ما بماند.

پریروز لیسا و من تا وقتی که ماه بالا بیاید قدم زدیم . بابا عصبانی شد و گفت لیسا جعلی است. لیسا ناراحت شد و غیب شد. او امروز به مدرسه نیامد اما خانم دیگمن گفت خانم مونرو دیگر قرار نیست بیاید.

پدر تمام دیروز را سر کار بود . حتی برای شام هم نیامد. امروز هم سر کار بود. مادر برای من غذای مورد علاقه ام را گذاشت.

دل من برای لیسا تنگ شده. بابا بسیار با کارهایش مشغول است . حتی آخر هفته هم نمی آید. مادر از دست او عصبانی است. شاید برای لیسا نامه ای بنویسم.

لیسا عزیز. دلم برایت تنگ شده. لطفاً برگرد . برای رفتار پدر متاسفم. تو بهترین دوست منی.

لیسا امروز برگشت او گفت معلم و پدر هر دو مانند پدر خودش خوابند امیدوارم بیدار شوند