
درزندانسگیبودکهبهآنلگدهامیزدند وفحشناسزامیدادند.درواقعهرکس ازدیگریآزردهخاطرمیشدبهسمت آنسگمیرفتوباضرباتپیاپیبهآن خودراخالیمینمود.اماوقتیتوجهم بهآنسگجلبشدکههیچگاه مقاومتنمیکردبلکهخودشراآمادهمیکردتالگدنثارشکنند.پسدراینجریانبود کهچندروزپیشبهنزدآنسگرفتمو سراورانوازشکردم.سگبهمنپاسخخوبی ندادوزوزهایازسرناتوانیبرمنکشیدو فرارنمود.چندروزاستکهاینسگ هربارمرامیبیندفرارمیکند.گمانمیکنم ازمنخوششنمیآید.
خب،ایننوشتهچیبودوهدفماز نوشتنشچیبود؟؟اینبخشیازکتاب Letters of Fyodor Michailovitch (نامههایفئودوربرایمیخایلوویچ) هستکهیهکتابنسبتاکمیابهست کهدرسال۱۹۱۲نوشتهشدهواینموضوع دراونپیشکشیدهشده.حالاچرا نوشتمش؟؟
حالتیکهبرایاینسگپیشاومده بودبرایانسانهاهمصدقمیکنه (حالامنظورمواشتباهنگیرید😦😂) آدماییکهبهعمرشونهمش بدرفتاریوبیاعتمادیدیدننمیدونن وقتیمحبتمیبیننچطوریبرخورد کنن،دنیایخوشرفتاریومحبت براشونغیرمعمولوناآشناست. تویاینجورمواقعاحساسغریبی میکننوترس،ناباوریواضطراباونهارو فرامیگیره.
بیدلیلنیستوقتیباکسیبدرفتار میشیمستایشمونمیکنهویا بعضیموقعهااگهازکسیتعریف میکنیمیابهشابرازمحبتمیکنیم، ناراحتمیشهیاباورنمیکنه. چونباخوبیومحبتدیدنبیگانه هستنودرعوضبهشدتبهقربانی بودنعلاقهدارن!اگهدردروازاینافراد بگیرینمیتوننبازهمایننقش روکناربذارن..شایدخیلیازماهمتوی اطرافموندیدیمکسانیروکهبهتوهینو تحقیربیشترعادتدارنتااحترام..
وجالباینجاستبعداشاکیمیشیمکه عهچرامنبهشمحبتکردماینطوری کرداونطوریکرد؛دلیلایناتفاقفقط خودمونیم.بهاطرافیانمونوقتیکهبه محبتنیازدارنکمکنمیکنیمووقتی کهبهبدرفتاریمونعادتکردناون موقعتصمیممیگیریمدوستداشته باشیمو... . لطفاهمینالانبه اطرافیانتونبگیدکهدوستشوندارین. نذاریدکسیحستنهاییوخواربودن داشتهباشهوبهشعادتکنه.درستو بهموقعمحبتکنیم؛لطفا..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!