درزندانسگیبودکهبهآنلگدهامیزدند
وفحشناسزامیدادند.درواقعهرکس
ازدیگریآزردهخاطرمیشدبهسمت
آنسگمیرفتوباضرباتپیاپیبهآن
خودراخالیمینمود.اماوقتیتوجهم
بهآنسگجلبشدکههیچگاه
مقاومتنمیکردبلکهخودشراآمادهمیکردتالگدنثارشکنند.پسدراینجریانبود
کهچندروزپیشبهنزدآنسگرفتمو
سراورانوازشکردم.سگبهمنپاسخخوبی
ندادوزوزهایازسرناتوانیبرمنکشیدو
فرارنمود.چندروزاستکهاینسگ
هربارمرامیبیندفرارمیکند.گمانمیکنم
ازمنخوششنمیآید.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
43 لایک
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
واهایی..مرسیلونایعزیز:)
واقعا قشنگ بود
ممنونم
باید میدونستم مال توئه نیکتاا
رفته تو پرطرفدارها.
درضمن باید بگم من آماده محبت کردنم ولی تو قبولش نمیکنی-
عهواقعا؟؟
خب..فکرکنمگفتمبرایاطرافیان..😦💔
خیلی قشنگ بود 🌚
ممنونم
خیلی زیبا بود🥲
ویژه شه؟
ممنونم
خب..بعیدمیدونمولیباشه
پست قشنگی بود =)
درخواست ویژه بده
ممنونم
اممبعیدمیدونمویژهشهولیباشه