خلاصه داستان: خلاصه داستان: کارلا و دیوید از هم ط..لاق میگیرند و مایکل در کنار دیوید و ماریا در کنار کارلا میماند و هیچکدام از این دو کودک چیزی از این جدایی به یاد نمی آورند.ماریا که هیچ کدام از اتفاقات را به یاد نمی آورد با مادر و ناپدری اش زندگی میکند تا اینکه روزی بر اثر تصادف حافظه اش پاک میشود و باید زندگی جدیدی را آغاز کند که با مایکل بدون اینکه که بداند برادرش است آشنا میشود و...
کارلا:امروز روزیه که بالاخره بچه هامون به دنیا میان من واقعا خوشحالم دیوید😍دیوید: من هم خوشحالم عزیزم. بالاخره ما مادر و پدر میشم. مادر و پدر دو تا بچه وروجک. کارلا: بهتره زود تر بریم بیمارستان من خیلی درد دارم. دیوید : اوه باشه بیا بریم" داخل بیمارستان" پرستار: آقای اسمیت دوقلوهای شما به دنیا اومدن بهتون تبریک میگم.دیوید: خیلی ممنونم از شما خانم پرستار.
کارلا مرخص میشود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
اگه خیلی طول کشید منتشر نشد متن هارو کپی کن دوباره تست رو درست کن اگه منتشر نشد
اره تو کیبوردم کپی دارم ۲ باز رد شده حالا باز ساختم
سلام . 10.000 تا سکه قرض میدی؟ پس میدم .
بیا تو قرعه کشی من ۴۰۰ هزار امتیاز جایزه اشه با یه شانس هم ممکنه نفر اول بشی
یه کم بهت میدم بتونی تو قرعه کشی شرکت کنی
سلام
من خودم هم امتیاز کم دارم
عاللی بود🫶
منتظر پارت بعدی ام
مرسی
تو صف بررسیه
عالی بود مشتاقانه منتظر پارت بعدی ام🥹
ممنونم
پارت بعد تو بررسیه
عالی بود
راستی من شخصیتم یه کم سرد و بی روح باشه لطفا یعنی زیاد توجهی نداشته باشه 👌❤️🩹
و گنگ باشه ❤️🔥❤️🩹
مرسی
اوکیه
زیبا بید✨️🩷
ممنونمممم
عالییی
ممنونمممم
زیبا💙🌺
مچکرم
زیبا بود 👌🏻
مچکرم خوشگلم 💖💖💖💖
😽🤍✨
میشه یکم آروم آروم داستانو ادامه بدی اخه داستانت خیلی قشنگه و حیف که خلاصه شده 💔
اولش رو یه خورده خلاصه کردم ولی بعدش آروم آروم پیش میبرم حتما