و او دیگر آنجا نبود...
☆؛ پرتوهای خورشید از لابه لای پنجره به درون اتاق سرک میکشیدند. اولین باریکه ی نور که بر چهرهی دخترک فرود آمد، بالشش را محکم تر به آغوش کشید و پلک هایش لرزید. کمکم خواب از سرش پرید و چشمان زمردی اش در پناه نور درخشیدند. سر چرخاند و اتاق را برانداز کرد. زمزمه کرد «تکراری...»
12 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
خیلی قشنگ مینویسی!!!! 😂 منم میخوام داستان هایی که سر کلاس نویسندگی مینویسم رو از این به بعد اینجا تو تستچی بزارم ولی خب... نمیدونم اگر اصلا کسی ببینه 😂😂😂
بذار من خودم حمایتت میکنم
خوندن متنهای بقیه برام جالبه 🌱
زیبایی:🛐
زیبایی از چشاته
قشنگترین نوشته دنیا وجود ندا-.....
به قشنگی خوانندش نیست...
عالی بود❤️🔥❤️🔥
لطف داری 🫀
زیبا بود:)
لطف داری
ولی کسی که اینو میخواد چی؟
نمیدونم