شاید خندیدی پارت۱۹

مرده به زنش میگه:باید برای دفتر کارم یه منشی پیدا کنم زنه میگه:منشیت باید زشت و پیر و چاق باشه! مرده میگه: خب خودت بیا منشی شو دیگه! هنوز پزشک قانونی علت مرگ مرد رو نفهمیده

حیف نون رفته شیرینی فروشی میگه:یه جعبه شیرینی میخوام یارو گفت:چند کیلویی؟ حیف نون میگه:۵۰ کیلو ام

از پسره پرسیدم: مدرک تحصیلیت چیه؟ گفت:B.Z.D دارم گفتم:B.Z.D چیه؟ گفت:یعنی به زور دیپلم گرفتم

حیف نون میره مهمونی میاد بیرون میبینه کفشاش نیست میگه چهار حالت داره: نیومدم! بدون کفش اومدم! اومدمو رفتم! بعدا میام!

بابام بهم گفته چه طور ثروتمند شده. یه روز یه سیب تو خیابون پیدا میکنه ۲۰۰ میفروشتش! خب بعدش؟ بعد با اون ۲۰۰ تومن دوتا سیب میخره؛هر کدوم رو۴۰۰ می فروشه!! خب بعدش بعدش عموش میمیره بهش ارث میرسه

سوال امتحانی:به حشره ای که از شهد گل برای ما عسل درست میکند چه می گوییم؟ میگیم:ممنون حشره

مرده به زنش میگه: عزیزم روزت مبارک😍 زن:مگه امروز چه روزیه مرد:روز خبرنگار زن:خب به من چه مرد:همین که هرروز خبرهای دقیق زندگیمونو به مامانت میگی میشه خبرنگاری دیگه

وقتی تو پاییز بعد از ظهر بیدار میشی و هوا تاریکه نمیدونی شبه، صبحه، صبح بوده شب شده، شب بوده صبح شده، دیشبه ، فردا شبه و هیچکسم خونه نیست

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻋﺪﺩﺍ ﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ 0,1,2,3,4,5,6,7 ,9 ﺑﻪ ﺟﺰ ﻋﺪﺩ 8 ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ 8 ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ ﯾﻮﻣﺪ . ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻭ ﻋﺪﺩ 10 ﻣﯿﺎﺩ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﭼﺸﻤﺶ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺪﺩ 8 ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺳﻂ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﻣﯿﺮﻗﺼﻪ. ﻣﯿﺎﺩ ﻭﺳﻂ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻮﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺵ 8 ﻣﯿﮕﻪ: ﮐﯽ ﺗﻮﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﯿﺎﯼ؟ ﻋﺪﺩ 8 ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻋﺪﺩ 10 ﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺻﻔﺮﻡ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﺴﺘﻢ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻤﺮﻡ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﻋﺮﺑﯽ ﺑﺮﻗﺼﻢ ...... "ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ"

یه بار نشد موقع دیدن فوتبال مامانم نگه مگه به شما چی میرسه، . . . انگار خودشون میشینن سریال میبینن بهشون حقوق با مزایا میدن

دیشب باتری کنترل تلوزیونمون تموم شد تا رفتم باتری جدید بیارم . . بابام یجوری کنترلو کوبید زمین که کنترله خودش پاشد زد اخبار شبکه یک

بابام داشت لباسارو میگشت یهو گفت این پاکت سیگار تو جیبت چیکار میکنه؟ . . . گفتم این که لباس خودته گفت جواب منو نده چرا درس نمیخونی نکنه معتاد شدی؟

رفتم پیش پرستار آمپول بزنم گفتم: این آمپولو واسم بزن پرستار گفت ...تورج گفتم: من تورج نیستم گفت: چرا تورج گفتم: خانوم من هادیم تورج نیستم گفت: حرف نزن هادی باید بزنم تورج گفتم: آمپول ماله منه چرا بزنی به تورج گفت: خیلی حرف میزنی باید بزنم تورج یکم فکر کردم گفتم: بگو رگ ... گفت رج گفتم: حالا بزن تورج