خب سلام دوستان. اول از همه بگم من این داستانو از روی کتاب «من، منم؟!» از آقای امیررضا آرمیون برداشتم. اما چون یکم کوتاه بود بهش شاخ و برگ دادم. امیدوارم خوشتون بیاد🙂
روزی روزگاری، دخترک کوچکی به همراه مادر و مادربزرگش زندگی میکرد. اسم این دختر حنا بود. حنا یک دختر کوچک با موهای حنایی و صورت کک و مکی بود. چشمان حنا مانند چشمان مادرش همرنگ دریا بود.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
آهای تویی که این پستو تا آخر دیدی ولی لایک نکردی، به فکر قلب ماعم باش🌝🌿
بک میدم
اگر بیومو لایک کنین ۲ پستتون لایکه
میشه پین شه ؟
پستت عالی بود 🌱
سپاس😁🌷
زیباییش..جوری که نمیشه توصیفش کرد3>>
این واقعاا زیبا بودش:))
ممنون🥲❤
زیبایی این پست😍😍
ممنون🥺
عالی بود واقعا🤍✨
موفق باشی عزیزم:)
مرسی🥲
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
واقعا از کامنتت ممنونم، لونا🥹❤️
خواهش می کنم 🌷
حتما تو هم خیلی به امتیاز نیاز داری🌷
پس مشکلی نیست میتونی توی نظرسنجی آخر من
شرکت کنی🌱
یه قرعه کشی ده هزار امتیازی!هرشانس فقط ۲۰۰ امتیازه.پس بدو و شانس خودت رو امتحان کن تا ظرفیت پر نشده
پین؟
خیلی قشنگ بود، یه تابلویی هم هست سرچ کنید میاد، white on white خودم از این سبک نقاشیا خوشم نمیاد ولی این تابلو یه مفهوم خاصی داره
ممنون بابت نظرت گلم🥲❤
نمیدونم، راستش چیزی دربارش نشنیدم😅