داستان راز یک عشق واقعی! ژانر:عاشقانه
امشب برای درس دادن به یکی از دانشآموزان ضعیفم با نام: جسیکا، تا این ساعت از شب در مدرسه ماندهام. فکر میکنم هیچ کس دیگری جز من و جسیکا در مدرسه نمانده است هرچه نباشد ساعد ده شب است و در این ساعت، چراغهای خیابان های ایتالیا کمنور میشوند.
این مبحث حتی برای من که معلم ریاضی هستم هم سخت است چه برسد به دانشآموز بیچاره!
جسیکا:« خانم من خسته شدم کی تموم میشه؟»
« عزیزم این مبحث آخره. گوش کن... با دقت... .»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
چقدر بده که داستان حمایت نمیشن
لایک کردم
:)